تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

عشق و شعور و اعتبار
کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست
بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس
خوابی که تعبیری نداشت
هرکس که روزی یار بود
اینجا مرا تنها گذاشت...
مرسی عزیزم...

باز تو اومدی و مسخره بازیات شروع شد.با اون همه ادعا رفتی و گفتی دعا کنین طاهر برگردم اما بدتر از همیشه اومدی.مطمئن باش یک دقیقه از اون سفرت قبول نیست وقتی با دوروبریات اینجوری رفتار میکنی.حالا میخوای تمام عمرت خودت رو ببند به کعبه... .

هیچ وقت اینقدر از ماه نصفه خوشم نمیومده.بعد از یه روز خسته کننده حالا بالای سرم تو یه اسمون صاف و بی ستاره اما با اصالت ایستاده و داره زیر چشمی منو نگاه میکنه.من که کاری نکردم!!
اقا شاکیم شکایت دارم.هنوز خیلی چیزارو نمیدونم.هنوز میخوام خیلی چیزارو بفهمم.میخوام بدونم چاه ارزوها چه ارتفاعی داره که من ((...در بن چاهی همی بودم نگون)).میخوام بدونم اگه جاده چشمات خیس بشه من توان رد شدن ازش رو دارم یا نه؟میخوام اصلا بدونم من کجام و تو کجایی؟میخوام بدونم چرا باید زجر بکشم و دم نیارم؟چرا داغون بشم؟مدرک من این دل رسواست که میدونم دیگه هیچ قاضی ای قبولش نداره.اما من نگهش میدارم تا یه روز گرون و باارزش بشه اونم فقط بخاطر اینکه کمیاب شده.
((...تو که نیستی تا ببینی دل اسمون چه کرده.)) این یاس مبهم و ویرونگر از کجا اومده نمیدونم ولی میدونم دلم خیل پره.از همه چیز و همه کس.هیچ تمنایی هم ندارم جز یه دل خوش و یه هم نفسی.بقیش مال شما.مگه من چه سهمی دارم و داشتم از این دنیا؟همیشه با کم و زیادش ساختم اما نه با چیزی که برام سنگین باشه.
نگاه به صورت همیشه خندونم نکنین همیشه خنده یه ظاهره برای توی داغون ادما خوب منم ادمم.فکر میکنی چرا با گوشه ای از صدای ابی داغون میشم و بهم میریزم؟اگه مرد هستم که باید بمونم و محکم بمونم اما...له مشم...میریزم...خشک میشم...
نگو چرا غرغر میکنم من همین جای دنج رو دارم برای خرد شدن و خرد کردن همه غمهام.برای بیرون ریختن همشون نشستن به امید یه شروع تازه اما...
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود...

اه متنفرم از این حسی که دارم.تردید...تردید...تردید...
شاید دلیلش تصمیمای عجولانه ای هست که تاحالا گرفتم و نتیجش رو هم دیدم شایدم بخاطر اینه که هیچ وقت توالی زمانی برنامه هام درست جور در نمیاد.یعنی اگه یه چیزی پیش نیاز یه چیز دیگست همیشه اون پیش نیازه میلنگه و منو میذاره تو خماری.الان هم یجورایی گیر کردم.تو هم که به من اطمینان نده...خوب؟؟؟
-----------------------------------------------------------------
اقا این ابی باز کار دست من داد ولی اشکال نداره زندگیه دیگه کاریش نمیشه کرد.
یه بلاگ باحال برای ادمای باحال یه بلاگ خدا که من واقعا باهاش حال کردم و نمیخواستم بیام بیرون.حتما برین ببینینش البته یه کم طول میکشه تا کامل بیاد بالا ولی واقعا ارزشش رو داره.برای من که داشت و باز منو یاد همه چیز و بیشتر از همه یاد خودم انداخت. 

میگن:

هرجا ازدواج بدون عشقی اتفاق افتد عشق بدون ازدواجی درون آن رخنه میکند.

نظرت چیه؟

توی تنهایی یک دشت بزرگ    که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند     آخرین درخت سبز سر پاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر   نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست        کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ     مهمون سفره سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون       به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی      با یه خورجین قدیمی قشنگ
با تو نه سبزه نه اینه بود نه اب    یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور   که سرش داره به خورشید میرسه 
منم  منم
اون درخت تن سپرده به تبر     که واسه پرنده ها دلواپسه
منم  منم
من صدای سبز خاک سربی ام     صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت    نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر به دست          با هجوم تبر گشنه و سخت
اخرین تصویر تلخ بودنه        توی ذهن سبز اخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام             کوبه های بی امون تبره
تبری که دشمن همیشه            این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگیهای پر پرنده هام تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام     اخرین ضربه رو محکمتر بزن
-------------------------
من برگشتم...فقط این شعر معرکه و این صدای بی تکرار میتونست کمکم کنه که 11 ساعت توقف تو وین رو تحمل کنم.