تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Touch me,it's so easy to leave me
all the love with the memory of my days in a sun
تو هم رفتی...
تو رفتی و من باید خیلی چیزا یاد بگیرم،تو رفتی و من فهمیدم اینده یه لغت پوچه مثل تو،تو رفتی و من خیلی چیزا رو از دست دادم،تو رفتی و خیلی چیزارو با خودت بردی،تو رفتی و شاید من رو با خودت بردی،تو رفتی حس من رو بردی، تو رفتی و من خودم رو فراموش کردم،تو گفتی  میری و من یک فیلم دیدم،یه فیلم طولانی که قسمتی از خودم بود،تو رفتی و خیلی چیزا برام موند،تو رفتی و شعرای ابی رو با خودت بردی یادت که هست؟تو رفتی و من باید با فکر بودنش زجر بکشم،تو رفتی و من باید خیلی چیزایی که برام زجرآوره رو تصور کنم،تو رفتی و شک برام گذاشتی،تو رفتی و یه تیکه از شهر برام ورود ممنوع شد،تو رفتی و دیگه حالم از آریان بهم میخوره همینطور از خیریه،از فدک،از آخر دنیا،از...از تو از خودم،تو هم رفتی...
تو رفتی و به راه تو هنوز چشم انتظارم
نمیخوام تا بدونی تو هنوزم بیقرارم
شب رفتن برای من به معنای تباهی بود
من عاشق تموم کردم که عشق ما خدایی بود

ببخشید بابت کلمه های زشتی که تو این متن بکار رفته اما چون خیلی قبولش دارم و مناسب اعمال چند تن از دوستان هست!!! مجبورم که اینجا بنویسمش.بهرحال شرمنده...


یک روز یک خرگوش دید که کلاغی روی درخت نشسته .. گفت ای کلاغ تو همیشه روی شاخه درخت نشستی و کاری نمی کنی  ... منم می تونم مثل تو بشینم و هیچ کاری نکنم ... کلاغ با بی اعتنایی گفت خوب بشین ... و خرگوش سر جاش گرفت نشست !! چند ساعت بعد روباهی که از اونجا رد می شد با یک جهش خرگوش رو گرفت و خورد .

نتیجه اخلاقی : اگر می خواهی بشینی و هیچ کاری نکنی باید بالا بشینی .

یک روز یک بوقلمون بود که دوست داشت بره بالای درخت بشینه ... اما بالهاش قدرت نداشت .. هر چی تلاش می کرد موفق نمی شد .. گاوی از اونجا رد می شد. گاوه که علاقه بوقلمون رو دید بهش گفت اگه می خواهی بالهات قدرت بگیره بیا از گُه
من بخور ... بوقلمون که خیلی دوست داشت بره بالای درخت .. از گُه گاو خورد تا بالهاش قدرت گرفت و بالاخره خودش رو به بالای درخت رسوند  ... اما به محضی که اون بالا رسید ،یک شکارچی که از اونجا رد می شد دیدش و با تفنگ زد و انداختش پایین .

نتیجه اخلاقی: با گُه خوردن می تونی به بالا بالاها برسی اما نمی تونی اونجا بمونی .

یک روز یک گنجشکه داشته تو هوای سرد پرواز می کرده اما سرما توانشو ازش می گیره و از سرما می خوره زمین ... داشته یخ می کرده و می مرده که یک گاوی که داشته از اونجا رد می شده می رینه رو سر گنجشکه !.. گنجشکه تو گُه این گاوه گرم می شه و دیگه یخ نمی زنه !! اما خوب تو گُه گیر کرده بوده واسه همین از یک روباهی که داشته از اونجا رد می شده کمک می گیره ... روباه از تو گُه درش می آره و می شورتش و بعد می خورتش!

نتیجه اخلاقی : هر کسی که می رینه رو سرت دشمنت نیست . هر کس هم که از تو گُه درت می آره دوستت نیست .

 

من میگم چشات قشنگه ،تو میگی دنیا دورنگه...من میگم چقدر تو ماهی، تو میگی اول راهی...من میگم خیلی غریبم، تو میگی نده فریبم...من میگم خوابتو دیدم ،تو میگی دیگه بریدم...من میگم هدف وصاله، تو ولی میگی محاله...من میگم چشماتو واکن ،تو میگی منو رها کن...من میگم خیلی دیوونم، تو میگی اره میدونم!!!!من میگم دلم شکستست، تو میگی خوب میشه خستست...من میگم بشین کنارم ،تو میگی دوست ندارم...من میگم واسم دعا کن، تو میگی نذر رضا کن...من میگم واست میمیرم، تو میگی نمیپذیرم...من میگم که رفتم از یاد؟؟تو میگی، نه ،مرده فرهاد...من میگم باز شدی حیرون؟تو میگی بیچاره مجنون...من میگم ازم بریدی؟تو میپرسی نا امیدی؟...من میگم واسم عزیزی، تو میگی زبون میریزی؟...من میگم خیلی تو نازی، تو میگی غرق نیازی...من میگم دلم رو بردی، تو میگی به من سپردی؟!...من میگم تنهایی سخته، تو میگی این دست بخته...من میگم دل تو رفته؟؟تو میگی ۷ روز هفته...من میگم راه تو دوره، تو میگی چاره عبوره...من میگم نگذری ساده ،تو میگی ادم زیاده...من میگم دل به تو بستن؟تو میگی انقده هستن!!....من میگم تنهام میذاری؟؟تو میگی طاقت نداری؟....من میگم خدا به همرات، تو میگی چه تلخه حرفهات...من میگم که غرق دردم، تو میگی میخوام بگردم...من میگم چیزی میخواستی؟ تو میگی تشنمه راستی...من میگم برو کنارش ،تو میگی رفت پیش یارش...من میگم با تو چیکار کرد؟؟تو میگی کشت و فرار کرد...من میگم چیزی گذاشته؟؟تو میگی ۲ خط نوشته...من میگم بختش سیاهه ،تو میگی اون بیگناهه...من میگم رفته که حالا، تو میگی مونده خیالا...من میگم رنگت چه زرده، تو میپرسی برمیگرده؟؟...من میگم تو بی وفایی ،تو میگی بریم یه جایی...من میگم دلم اسیره ،تو میگی نه دیگه دیره...من میگم عاشق پرندست، تو میگی معشوق،برندست...من میگم خدا نگهدار، تو میگی تا چی بخواد یار...من میگم که تا قیامت ،برو زیبا به سلامت...پشت تو اب نمیریزم، که نرونتت، عزیزم...


تضاد زیاده،بین چیزایی که دوست داری و چیزایی که میبینی،چیزایی که به طرفش کشیده میشی و چیزایی که برات مهمن.بین عقیده و علاقه.اما مهم نیست همینجوری هردمبیلی که پیش رفتیم ادامه میدیم.
راستی اون روز یادته این رو بهتون گفتم اما همتون مسخرم کردین؟؟؟اما مهم نیست بازم میگم:من بکارت روحم رو از دست دادم.یه چینی شکسته رو چجوری میشه بند زد؟شایدم همه چیز خوب است و بر وفق مراد،تنها دل ما دل نیست...
اما به هر حال...
من اینجام و این مهمه...

تو مثل بارون عشقی روی تنهایی شاعر        تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر