تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

هیچ وقت اینقدر از ماه نصفه خوشم نمیومده.بعد از یه روز خسته کننده حالا بالای سرم تو یه اسمون صاف و بی ستاره اما با اصالت ایستاده و داره زیر چشمی منو نگاه میکنه.من که کاری نکردم!!
اقا شاکیم شکایت دارم.هنوز خیلی چیزارو نمیدونم.هنوز میخوام خیلی چیزارو بفهمم.میخوام بدونم چاه ارزوها چه ارتفاعی داره که من ((...در بن چاهی همی بودم نگون)).میخوام بدونم اگه جاده چشمات خیس بشه من توان رد شدن ازش رو دارم یا نه؟میخوام اصلا بدونم من کجام و تو کجایی؟میخوام بدونم چرا باید زجر بکشم و دم نیارم؟چرا داغون بشم؟مدرک من این دل رسواست که میدونم دیگه هیچ قاضی ای قبولش نداره.اما من نگهش میدارم تا یه روز گرون و باارزش بشه اونم فقط بخاطر اینکه کمیاب شده.
((...تو که نیستی تا ببینی دل اسمون چه کرده.)) این یاس مبهم و ویرونگر از کجا اومده نمیدونم ولی میدونم دلم خیل پره.از همه چیز و همه کس.هیچ تمنایی هم ندارم جز یه دل خوش و یه هم نفسی.بقیش مال شما.مگه من چه سهمی دارم و داشتم از این دنیا؟همیشه با کم و زیادش ساختم اما نه با چیزی که برام سنگین باشه.
نگاه به صورت همیشه خندونم نکنین همیشه خنده یه ظاهره برای توی داغون ادما خوب منم ادمم.فکر میکنی چرا با گوشه ای از صدای ابی داغون میشم و بهم میریزم؟اگه مرد هستم که باید بمونم و محکم بمونم اما...له مشم...میریزم...خشک میشم...
نگو چرا غرغر میکنم من همین جای دنج رو دارم برای خرد شدن و خرد کردن همه غمهام.برای بیرون ریختن همشون نشستن به امید یه شروع تازه اما...
وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود...

اه متنفرم از این حسی که دارم.تردید...تردید...تردید...
شاید دلیلش تصمیمای عجولانه ای هست که تاحالا گرفتم و نتیجش رو هم دیدم شایدم بخاطر اینه که هیچ وقت توالی زمانی برنامه هام درست جور در نمیاد.یعنی اگه یه چیزی پیش نیاز یه چیز دیگست همیشه اون پیش نیازه میلنگه و منو میذاره تو خماری.الان هم یجورایی گیر کردم.تو هم که به من اطمینان نده...خوب؟؟؟
-----------------------------------------------------------------
اقا این ابی باز کار دست من داد ولی اشکال نداره زندگیه دیگه کاریش نمیشه کرد.
یه بلاگ باحال برای ادمای باحال یه بلاگ خدا که من واقعا باهاش حال کردم و نمیخواستم بیام بیرون.حتما برین ببینینش البته یه کم طول میکشه تا کامل بیاد بالا ولی واقعا ارزشش رو داره.برای من که داشت و باز منو یاد همه چیز و بیشتر از همه یاد خودم انداخت. 

میگن:

هرجا ازدواج بدون عشقی اتفاق افتد عشق بدون ازدواجی درون آن رخنه میکند.

نظرت چیه؟

توی تنهایی یک دشت بزرگ    که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند     آخرین درخت سبز سر پاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر   نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست        کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ     مهمون سفره سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون       به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی      با یه خورجین قدیمی قشنگ
با تو نه سبزه نه اینه بود نه اب    یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور   که سرش داره به خورشید میرسه 
منم  منم
اون درخت تن سپرده به تبر     که واسه پرنده ها دلواپسه
منم  منم
من صدای سبز خاک سربی ام     صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت    نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر به دست          با هجوم تبر گشنه و سخت
اخرین تصویر تلخ بودنه        توی ذهن سبز اخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام             کوبه های بی امون تبره
تبری که دشمن همیشه            این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگیهای پر پرنده هام تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام     اخرین ضربه رو محکمتر بزن
-------------------------
من برگشتم...فقط این شعر معرکه و این صدای بی تکرار میتونست کمکم کنه که 11 ساعت توقف تو وین رو تحمل کنم.

ISABLE چی شد؟؟



بابا همش سرکاری بود.طوفان چیه؟طرفهایه ما که فقط یه نسیم خنک بود.جریان از این قراره که از یه هفته پیش گفتن که قراره یه طوفان خفن بیاد اسمشون رو هم گذاشته بودن ISABLE خانم!!!طبق درجه بندی ای که خودشون دارن اگر درجه طوفان ۳ باشه سقف خونه هارو که اینجا همه چوبی هست میبره ولی گفته یودن این یکی ۵ هست!! این امریکایی های بی جنبه هم همه مغازه هارو خالی کردن ما هم فقط چسب گرفتیم و شیشه هارو ضربدری چسب زدیم (که البته یاداور خاطرات دوران بمباران بود.) ولی هیچی که هیچی.فقط چند جا برقشون رفته...همین.
اه که این دنیا چقدر کوچیکه.دیشب با سارا اینا رفته بودیم یه پارتی ایرونی که اولش خیلی یخ بود ولی هرچی میگذشت گرمتر میشد.اونجا بعد از مدتها یکی از فامیلهامون رو دیدیم و یکی از دوستهای شیلا رو.امشب هم با سارا و شیلا اینا داریم میریم یه Club باحال که چند طبقست و هر طبقه هم مال یه ملیت.ایرانی اسپانیولی امریکایی...
الان هم همه رفتن بیرون ومن تنها موندم.ارش که با پویان(پسرخالم) رفته MARYLAND چون میخوان برای جشن مهرگان تو دانشگاه اونا موسیقی اجرا کنن تمرین کنن البته ارش فقط تماشاچیه!! مامان هم با خالم با یکی از دوستامون که تازه از SAN DIEGO اومده نهار رفتن بیرون منم از بیکاری انقدر روده درازی کردم...

وای که گاهی وقتها بی اینکه بخوای چقدر زندگی زیبا میشه.مثل پریشب که تو اوج مهمونی من و دوتا خواهرام رفتیم یه گوشه دنج و تاریک با یه شمع روشن با قلیون توت فرنگی با صدای هایده تو قلب بلاد کفر!! حال کردیم.
جمعه هم که طبق معمول به سارا و مهرنوش و بهرام زحمت دادم و در حالی که جای خالی شیما به شدت احساس میشد!!!کل دانشگاهشون رو دیدم.علاوه بر اون بالاخره نگار رو هم دیدم و کلی با هم خندیدیم.اقا عجب دانشگاهی.بزرگ اندازه یک شهر با ساختمانهای زیبا.سر یکی از کلاسهاشون هم رفتم خیلی جالب بود بخصوص وقتی در باز شد و یه ایرانی اومد کنارم نشست.
امروز هم ارش اومد و اگه خدا بخواد میخوایم تعطیلات اخر این هفته جوونونه بریم نیویورک که اگه بشه واقعا معرکست.ولی شاید باورتون نشه و بگین دارم ادا در میارم ولی هیچی ایران خودمون نمیشه.
راستی وووووووووووووووای باورم نمیشه که تو هم اینجارو میخونی.واقعا خوشحالم کردی...
اینجا غروبه نازنین دنیا دروغه نازنین
تو شهر غربت زندگی چه بی فروغه نازنین....