تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

ببخشید بابت کلمه های زشتی که تو این متن بکار رفته اما چون خیلی قبولش دارم و مناسب اعمال چند تن از دوستان هست!!! مجبورم که اینجا بنویسمش.بهرحال شرمنده...


یک روز یک خرگوش دید که کلاغی روی درخت نشسته .. گفت ای کلاغ تو همیشه روی شاخه درخت نشستی و کاری نمی کنی  ... منم می تونم مثل تو بشینم و هیچ کاری نکنم ... کلاغ با بی اعتنایی گفت خوب بشین ... و خرگوش سر جاش گرفت نشست !! چند ساعت بعد روباهی که از اونجا رد می شد با یک جهش خرگوش رو گرفت و خورد .

نتیجه اخلاقی : اگر می خواهی بشینی و هیچ کاری نکنی باید بالا بشینی .

یک روز یک بوقلمون بود که دوست داشت بره بالای درخت بشینه ... اما بالهاش قدرت نداشت .. هر چی تلاش می کرد موفق نمی شد .. گاوی از اونجا رد می شد. گاوه که علاقه بوقلمون رو دید بهش گفت اگه می خواهی بالهات قدرت بگیره بیا از گُه
من بخور ... بوقلمون که خیلی دوست داشت بره بالای درخت .. از گُه گاو خورد تا بالهاش قدرت گرفت و بالاخره خودش رو به بالای درخت رسوند  ... اما به محضی که اون بالا رسید ،یک شکارچی که از اونجا رد می شد دیدش و با تفنگ زد و انداختش پایین .

نتیجه اخلاقی: با گُه خوردن می تونی به بالا بالاها برسی اما نمی تونی اونجا بمونی .

یک روز یک گنجشکه داشته تو هوای سرد پرواز می کرده اما سرما توانشو ازش می گیره و از سرما می خوره زمین ... داشته یخ می کرده و می مرده که یک گاوی که داشته از اونجا رد می شده می رینه رو سر گنجشکه !.. گنجشکه تو گُه این گاوه گرم می شه و دیگه یخ نمی زنه !! اما خوب تو گُه گیر کرده بوده واسه همین از یک روباهی که داشته از اونجا رد می شده کمک می گیره ... روباه از تو گُه درش می آره و می شورتش و بعد می خورتش!

نتیجه اخلاقی : هر کسی که می رینه رو سرت دشمنت نیست . هر کس هم که از تو گُه درت می آره دوستت نیست .

 

نظرات 36 + ارسال نظر
شیما پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:36 ق.ظ http://طلوع

سلام باباک حقا که مردادی هستی ... به خاطر کلمات بد هم آقا Don't Worry حرف قشنگ دیگه نظر دادن نداره ای ول :)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:36 ق.ظ

هر کسی که می رینه رو سرت دشمنت نیست . هر کس هم که از تو گُه درت می آره دوستت نیست!!! شیما یه بار گفت: بهترین دوستت اون کسی هست که تو رو گریه بندازه!!! نه که ناراحتت کنه با باز کردن چشمت بر روی اشتباهاتت... همین... بای

از پشت نقاب پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:57 ق.ظ http://partizanha.blogsky.com

سلام
خیلی رک نوشتی و خوب هم نوشتی
خسته نباشی

بهشت پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:14 ق.ظ http://paradise1979.blogsky.com

سلام

وقت کردی سری هم به وبلاگ من بزن


بای

سمن پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:42 ق.ظ http://doostaneh.persianblog.com

:))قبول دارم!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:37 ق.ظ

این دیگه اخر بی کلاسیت بود.تو که اینها رو میدونی چرا خودت عمل نمیکنی؟پیشنهاد میکنم دومین داستانت رو یه بار دیگه بخون.فکر کنم هنوز متوجه شباهت مورد خودت و خودش نشدی!

سارا پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.sara8.com

واقعا جالب بود ...........!

دیوانه پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:07 ب.ظ http://divane.blogsky.com

بابک عزیز
دستت درد نکنه
که درس زندگی میدونی ولی به یک زبونی که منم بفهمم
من دیوانه

زهرا پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:38 ب.ظ http://faryaaaaad.persianblog.com

جالب بود ...... درسها گرفتیم :)

امیرحسین-رهگذر ثانی پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:43 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

خوب اومدی!!!
یکی بیاد سر منم برینه!!!:))

کیمیاگر پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:46 ب.ظ http://mehrgol.persianblog.com

بابک جان،
خیلی خیلی زیبا و پر از حقیقت بود.
شاد باشی....

خودت میدونی جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:06 ق.ظ

امروز میخوام قصه دوستی یه توله سگ پشمالو رو با یه نهنگ بگم
توله سگ قصه ما یه روز دور، خسته از همه آدما وسگ ها بالای یه صخره وایستاد می خواست خودش بندازه پائین.
و خودش انداخت ..توی فاصله صخره تا دریا براش مهم نبود چی به سرش میاد..شاید یه کوسه بهش حمله کنه و حداقل مرگش عجیب بنظر بیاد!
آه مرگ من اومدم...اما یه چیز سیاه و بزرگ آخرین چیزی بود که دید..اون یه نهنگ بود...... بزرگ سیاه ترسناک..اما نهنگ نخوردش..
سوار نهنگ بود اما جرات نمی کرد با هاش حرف بزنه ..با خودش می گفت حتما همین روزا گشنه اش می شه و منو می خوره ..اما خبری نشد
نهنگ شروع به آواز خوندن کرد با یه صدای عجیب، کم کم باهم دوست شدند..با هم نعشه علفای دریآ می شدندو آواز می خوندند.
ا ما توله سگ جرات نمی کرد از نهنگ راجع به خاطراتش یا علائقش بپرسه..
زخمای بزرگی که توی تن نهنگ بود روزای خوشی رو براش تداعی نمی کرد...اما اون چیزی نمی پرسید نهنگ یه روزایی که عصبانی و کم حوصله بود
تا قعر دریا می رفت و اصلا یادش می رفت اون بیچاره نمی تونه زیر آب نفس بکشه..اما خوب توله سگ محسور بزرگی و آرامش اون بود
چه اهمیت داشت..دوستی اونا جنسش عجیب بود..خوب این حرفا رو هم داشت دیگه.تازه این هیجان بالا تر از این حرفا بود
نهنگ در جهت مخالف نهنگای دیگه حرکت می کرد یه دو بار سوال کرد اما جواب درستی نشنید .نهنگ از حرف زدن خوشش نمی اومد
توله سگ دیگه به همه چی عادت کرده بود و راضی بود کم کم دلبسته نهنگ شد..دلش می خواست نهنگ گرم کنه با هاش صمیمی بشه
اما نهنگ دلش نمی خواست یه سگ که از نظر ا وند فقط یه حیوون خونگی بود رو بیشتر از این تو زندگیش راه بده.
یه موقع هایم از خداش بود که زیر آب خفه بشه.. نمی دونست چرا با اون همسفر شده.الان نهنگ یه هدف بزرگ داشت که نباید کسی مزاحمش می شد
اونم یه سگ!!!!!
نهنگ رو به ساحل می رفت با سرعت تمام! توله سگ ترسیده بود التماس کرد اما نهنگ تصمیم خودش گرفته بود..توله سگ به ساحل رسوند منتها خودشم تو ساحل موند
نهنگا این جوری خودذکشی می کنند ...اما توله سگ نرفت فقط چند قدم دورتر شد..بعد یواشکی سعی می کرد،یه جوری اونو طرف آب بکشونه
امانهنگ تصمیم خودشو گرفته و اونم خیلی کوچک و بی اهمیت بود..

نتیجه اخلاقیشو خودت بگیر !

آسوده جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ب.ظ http://asoudeh.persianblog.com

سلام.خیلی خیلی جالب بود.جدا به دلم نشست.
اما اینقدر سخت نگیر بعضی آدما اصلا ارزش فکر کردن هم ندارند

نازی جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:28 ب.ظ

تربچه جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:35 ب.ظ

اینها رو تو قصه های خوب برای بچه های خوب خوندی؟ خیلی بی ادب بودی...دیگه با من حرف نزن.

بهار جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:59 ب.ظ http://khaatoon.blogsky.com

سلاکم بابک .خیلی عصبانی هستی ؟!!!! اینا چیه نوشتی تو بابا.فکر نمیکنی که زندگی ..... :)

ننرچه شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:20 ق.ظ

بابک جان!
غم تو درسته که مال تو است ولی تو مال خودت نیستی فقط!

سارا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:17 ق.ظ http://saara.persianblog.com

باشه ! ما گه نمی خوریم !!! ((مردیم بسکه خوردیم ..ترکیدیم )سرمون را هم یه کوفتی می بندیم که اگه ریدن روش خوب شسته بشه !

سارا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 05:19 ق.ظ http://saara.persianblog.com

من آدمهایی را دیده ام که گه می خورن تا خرخه ولی هنوز هم اون بالا بالاها نسشته اند و به ریش من و تو می خندند و رزتی می رینند به سرمون....
فقط ما بد شانسها و ساده ها هستیم که تا یه مثقال گه می خوریم ؛ ضایع هفت عالم می شیم...بقیه می خورن و چاق و چله هم می شن .....جریان چیه؟

پونه - ایران دخت شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.pooneh.persianblog.com

!!!

محمد شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:55 ب.ظ http://gharibe63.persianblog.com

وبلاگ دوست داشتنی دارین. خوشحال میشم به من هم سر بزنید

ننرچه شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:14 ب.ظ

بابی جون
همیشه شاد باش فهمیدی!
بابک شاد باید باشه وقتی اخم می کنی خیلی بی ریخت میشی.....

[ بدون نام ] شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:56 ب.ظ

بچه اخمشم قشنگه :)

باران یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:56 ق.ظ http://rainysea.blogspot.com

عاشقتم آی کسی که رک هستی . به خاطر می سپرم حرفاتو.

[ بدون نام ] یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:19 ب.ظ

man sharmandam ke dir shod nazaram bekhoda. kheili bahal bood. chize !mazerat khahi fayide nadare ke. harfe bad nazan ke majboor nashi mazerat khahi koni.mese amir hossein. bebin che ba adabe! (fek kon!!!!!!!)
cheshm ghorre yadam rafte bood.
heh!

مینا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://dehkadeh2.persianblog .com

...آره متاسفانه همینطوره...حقیقت همیشه تلخه و گاهی هم خنده دار!!

سیال شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 09:26 ب.ظ http://sayal.persianblog.com

چه جالب!

نازی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:52 ب.ظ

الان کاری که احساس خوبی بهم میده کامنت با اسمم است

ننرچه شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:59 ب.ظ

ووووووی ووووووی وووووووی
بعد از این ای دوست با خشم تو عادت می کنم
بعد از این شب را به باغ صبح دعوت می کنم
هر چه دارم هر چه دارم می گذارم روی میز
روح خود را مثل نانی با تو قسمت میکنم........
ارزش دوستی خوبمون بیشتر از اینهاست که به خاطر افکارمون خرابش کنیم.....خیلی بیشتر از اینها دوستیمونو دوست دارم.مراقبش باش!

شیما یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:11 ق.ظ

بابک بیا بنویس دیگه ما فاینال داریم تو چرا؟!

زهرا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ب.ظ http://faryaaaaad.persianblog.com

باشه باشه :) ......... هی من چپ و راست برم به تو بگم take it easy ........ ولی جدا میگم ...... دیروز هم بت گفتم با اینکه وسطش خراب شد ): ....... میگم این کیه که حال کرده به اسم بهت کامنت بده ؟!؟

الهام دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:31 ق.ظ http://elhamdanesh.blogsky.com

خیلی نا مردی!نظرای منو دیلیت میکنی؟

روزبه دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ق.ظ

نتایج اخلاقی بنده:۱-کلاغها ارزش شکار کردن ندارن..! ۲-خرگوشها خیلی با نمکن،هرچند که اشتباه کنن..! ۳-بوقلمونها اصولآ دیر و زود دارن،ولی سوخت و سوز ندارند..! ۴-داستان آخر به علت تخیلی بودن نتیجه اخلاقی ندارد..! ۵-چون تعداد گاوها معمولآ بیشتر از بقیه حیوان هاست،فی الواقع احتمال آشنایی با ایشان بسیار است..!و اینکه نهنگها خیلی خوش شانس هستند!(بر عکس سگها..!!)

دختران فردا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:36 ب.ظ http://mittamitta.blogsky.com/

سلام دوست خوبم
وبلاگ خوبی داری و خوب نوشتی . اگر دوست داشتی به من هم سر بزن .و با هم تبادل لینک کنیم.

سارا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:33 ب.ظ http://saara.persianblog.com

بابا لا مذهب کجایی تو؟ ما بیچاره شدیم ...تو چرا گم و گوری؟
من فردا دو تا فاینال دارم..بدبخت شدم. بعدش خلاص !!
راستی سوسکهای بالدار جیر جیرو از شانس خوب بنده حمله کرده اند به مریلند و ویرجینیا !!
دارم قبض روح می شم...کاش همون ایزابل من را می کشت که این موجودات نکبت را نبینم...خیلی می ترسم

سارا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://saara.persianblog.com

من هم دعوت کردم توی خر رو ! به روی خودت نیاری ها ! از آرش یاد بگیر !
حالا بماند که اگه بودی محال بود دعوتت کنم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد