کسی نجوا می کرد کو ؟ چه آشوبی است امشب در بعد های نا محسوس زمان ... نه خواندن نه ماندن هیچ کدام؛ از هراس رفتن با شتاب می گریزم انگار از ازل سرشته بودند آنچه نباید را از اینجا که من ملموس ترین سایه ها را حس کردم، فاصله ای تا چشمان آبی خدا نیست .
[ بدون نام ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 ساعت 06:42 ب.ظ
شعر در نگاهت گم می شود وقتی که می گر یی اشکهایت را نمی خواهم تنها غزل بگو ...!
سلام. این حرفت رو که برای وبلاگ «من و تنهایی» نوشته بودی خوب میفهمم. میتونی عین شادی غمگین باشی و عین غم شاد...ولی یه جای کار اشکال داره...شاید تنها دل ما دل نیست!!
حرفهای سارا، با اینکه دلش میخواهد حرفهای تنهایی باشه، حرفهای مردم پسنده. غمهای شاد و شادیهای غمگین جایزه خدا به آدمهای تنهاست. خوش بحال آنها.
کسی نجوا می کرد کو ؟
چه آشوبی است امشب در بعد های نا محسوس زمان ...
نه خواندن نه ماندن هیچ کدام؛
از هراس رفتن با شتاب می گریزم
انگار از ازل سرشته بودند آنچه نباید را
از اینجا که من ملموس ترین سایه ها را حس کردم،
فاصله ای تا چشمان آبی خدا نیست .
شعر
در نگاهت گم می شود
وقتی که می گر یی
اشکهایت را نمی خواهم
تنها
غزل بگو ...!
بازم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام. این حرفت رو که برای وبلاگ «من و تنهایی» نوشته بودی خوب میفهمم.
میتونی عین شادی غمگین باشی و عین غم شاد...ولی یه جای کار اشکال داره...شاید تنها دل ما دل نیست!!
حرفهای سارا، با اینکه دلش میخواهد حرفهای تنهایی باشه، حرفهای مردم پسنده. غمهای شاد و شادیهای غمگین جایزه خدا به آدمهای تنهاست. خوش بحال آنها.
زندگی دین بزرگیست که بر گردن ماست