شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غمی هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
وقتی يه اتفاق بد ميفته - همه چيو مي ريزه بهم.حتی زندگی روزمره هم قاطی و تلخ ميشه !
من اعتقاد دارم که زمان همه چيز رو کمرنگ ميکنه اما پاک نميکنه.هم ميتونی به کمرنگ شدنش کمک کنی - هم ميتونی سرسختانه از کمرنگ شدنش جلو گيری کنی ! آخرش يه نقطه است ولی مهم اينه که تو چيکار ميکنی....
زیباستی عزیز ....
دلت دریا و دمت گرم
اولین گذر بود ...ولی اخری نیست...غیر از حس زیبای کلمات..موسیقی هم زیبا بود
گرچه شب تاریک است دل قویداری سحر نزدیک است....
خواستم برای پست قبلی اینو بنویسم وقت نشد :(برای پست قبلی:)
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
این بیت خیلی وقتای تنهایی یهوه میاد تو ذهنم.نمی دونم شاید تو یه جور دیگه این شعر و درک کنی .نمی دونم در هر صورت نوشتت این بیت و تو ذهنم زنده کرد
میدونی دلم میخواد اینو فریاد بزنم:
من فقط این را میدانم که زندگی بی تو سخت تر است......
hameh gameshun vaseh khodeshun ghamnakeh. ghoseh nakhor. belakhareh bayad tamum sheh digeh. ya emruz , ya farda. hala digeh be shanset mundeh ke emruz basheh ya farda.
تو یه محدوده زمانی خیلی روم تاثیر گذاشته بود...
زمزمه اندکی صبر
سحر نزدیک است...
اگر جدی بخوایم بهش فکر کنیم باید بپذیریم که هر غروبی رو سحریه...
تو یه محدوده زمانی خیلی روم تاثیر گذاشته بود...
زمزمه اندکی صبر
سحر نزدیک است...
اگر جدی بخوایم بهش فکر کنیم باید بپذیریم که هر غروبی رو سحریه...