تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

سالها هست که در گوش من آرام آرام...

 

امروز یه روز خاصه،یه روز عجیب،یه روز پر خاطره،نوع خاطره اش مهم نیست.روزی که خیلی چیزهارو بهم ثابت کرد.روزی که از بچگی و رویا درم آورد.روزی که عبارت:فلفل نبین چه ریزه....رو برام کاملا معنی کرد.روزی که حالاحالاها یادم نمیره،چون حالاحالاها جاش خواهد سوخت.از صبح که بیدار شدم یه چرای گنده جلوی چشمام نقش بسته و یه جواب مضحک:همینیست که هست!!! لااقل دوست مهربونمون ـ که قبلا هشدار داده بود ـ یه حرف خوب زد.همه حرفها رو میارم جلوی چشمام و به دنبالشون همه کارهارو.یه تضاد کثیف.

دیگه دنیا از دستمون در رفته.تو خاکی که روی روحهامون رو گرفته میتونیم درخت سکویا بکاریم و سالهای سال خاک کم نمیاره.تو کثیفی ذهنهامون میتونیم همه سفیدیهای دنیا رو به گند بکشیم.
خواستم بنویسم:

نمی تونم ببخشمت     دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم     گندیدی و بریدمت
هزار و یک رنگی،بدون     دروغ و نیرنگی،بدون
واسه دل عاشق من     بدنامی و ننگی،بدون...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

سرگرمی تو،شده بازی با این دل غمگین و خسته ام
یادت نمیاد،اون همه قول و قرارایی که با توبستم
با این همه ظلم،
                   تو ببین باز چجوری پای این همه قول و قرار،
                                                                                    من نشستم
نشکن دلمو،به خدا آهم میگیره دامنت رو عاقبت یه روز
نگو بی خبری،نگو نمیدونی دلم پره از یه نفرین سینه سوز....

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

چرا از من گذشتی بی تفاوت؟
نه انگار عشقی بود نه روزگاری
نه پاییز و زمستون،نه بهاری
چطور دلت اومد،تنهام بذاری...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

باورم نمیشه چشمات،بره مال دیگرون شه
با غریبه آشنا شه،با غریبه مهربون شه
تو همونی که میگفتی تو دنیا،هیشکی مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم،مال تو باشه واسه همیشه...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام و معرفت؟
که تو اینجور با ما بد تا میکنی،ای بی معرفت
به خدا عشقی که ذلت بیاره،کشکه عزیز
جون هرچی مرده انقدر دیگه آبرو نریز
گفته بودم نفسی برام،میرم تا آخرش
نفسی که حرمتم رو بگیره،میبرمش...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران،وای به حال دگران...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

دروغ نگو تقصیر این زمونه است
هردومون میدونیم،اینها بهونست...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

حرفهات،همه اش دروغ بود
دوستم نداشتی،رفتی
من رو با آرزوهام
تنها گذاشتی،رفتی...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

حالا روبروم نشستی،حرف تو فقط جدایی
تو قسم نخورده بودی،که یه دنیا،بی وفایی...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

چی میشد اگر دروغ،تو لحظه ما جا نداشت
چی میشد اگر درونگی هم دیگه معنا نداشت
کاش میشد واسه هوس،رفاقتهارو نفروخت
کاش میشد صداقت رو،رو تن هر اینه دوخت...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

تا گرم آغوشت شدم،چه زود فراموشت شدم
تقصیر تو نبود،خودم باری روی دوشت شدم
کاشکی دلت بهم میگفت،نقشه قلبم رو داره
هرکی زد و رفت و شکست،یه روز یه جا کم میاره  
موندن و سوختن و ساختن،همه یادگار عشقه
انتقام از تو گرفتن کار من نیست،کار عشقه...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:
   
واسه هرکی دل من تنگ میشه
تا میفهمه،دلش از سنگ میشه
دوستی از روی زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده...

اما پشیمون شدم،خواستم بنویسم:

من اهل نفرین نبودم،چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت،بیاد الهی خبرش...

اما پشیمون شدم،

دیدم همه اش رو نوشتم اما هنوز حرف دلم رو نزدم...

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ

شبهای رفتن تو
شبهای بی ستاره است
ببین که خاطراتم
بی تو چه پاره پاره است

[ بدون نام ] جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ب.ظ

آدما از آدما زود سیر میشن - آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا میذارن - آدما آدمو تنها میذارن

آدما آخ آدمای روزگار - چی می مونه از شماها یادگار ...

امیرحسین شنبه 21 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

۱-
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید:
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
۲-
من لبریز عشقم،پرم از تو رو خواستن
کاش بدونی من دیوونه ی سادگیاتم
۳-
................................................سکوت........................................
۴-
۵-
۶-
.
.
.





آخرش که چی بابک؟

الشن شنبه 21 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:57 ب.ظ

به چیزهایی که شما علاقه ای ندارید!!!به زندگی.به عشق.به انسان.به شرف.به احساس.به محبت.به حق.به دل.به دلدادگی...
سلام از این حرفات خوشم نیومد آخه چرا فکر میکنی تنهایی شاید یکی هم مثل تو باشه . اهل عشق زندگی دوست داشتن و...

سارا یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.adomide.com

وای بابک معرکه شده اینجا.. ولی اگه لطف کنی و اسم من رو بذاری(من و تنهایی) خیلی بهتره میشه.. راستی چرا شعر بالای وبلاگ من رو گذاشتی... یعنی آنقدر من خوش سلیقه بودم...! خیلی زیاد مبارک باشه..

متین یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:10 ب.ظ

همه ما وارثیم ؛وارث عذاب عشق
سهم اون کس بیشتره که شده خرابه عشق! اما :
سا لها می گذرد از سنگشان و شاید هزاره ها از شکستن ما
آنها تنها ماندند ؛ ما اما بسیار شدیم!

نیلوفر دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:38 ق.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

چی شده اخوی ؟ انگار که روزگار مثل من بد جوری زده تو پرت! دلم برات تنگ شده .

[ بدون نام ] دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ق.ظ

هرکه رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای انکه جز تو پاک نیست
اون لیاقت نداشت که رفت.وقتی له شد و خراب برگشت اونوقت قیافش دیدنیه.تو هم غصه نخور حتما سهمت یه چیز بهتری هست.

ملقب به عسل سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:12 ق.ظ http://30in.persianblog.com

واقعا حرفی مونده که نزده باشی ؟!!!
گاهی می شود از کف داد و رفت. گاهی می شود سکوت کرد و گذشت
گاهی می شود رنجید و خندید. خوش بود و گریست.
گاهی می شود اندیشید بی گفتاری و مهر ورزید بی چشمداشتی

همیشه اما می شود دوست داشت.
به جای همه.
بدون همه.
برای همین است که من همیشه و هنوز هستم

[ بدون نام ] دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ب.ظ

تنها که به قاضی رفتن ٫ راضی برگشتنم داره.
برای تک تک بیت هایی که نوشتی جواب هست .
خلاصه و مفید بگم که :

خیال کردم یه عمر با من می مونه
گمون کردم واسم یه همزبونه
نگفته بود پی یه عشق دیگست
تا تحقیر بشم و دل بسوزونه
نگفت به فکر فرصتی دوباره ست
برای دل بریدن فکر چاره ست
نگفت به فکر تحقیر نگام و
شکستن غروری پاره پاره ست
حالا به مرگ من راضی نمی شه
می خواد جون بکنم واسش همیشه!!!!
به اون ظالــــــم بگین ...(نه! من نفرین نمی کنم )

هیچ کس به تو بدی٫ خیانت و ... نکرده
کسی بهت دروغ نگفته
کسی تو رو بی تفاوت نذاشته و بره
نمی دونم این غبار و اسمشو چی میشه گذاشت که
جلوی چشم وجدانتو گرفته ؟؟؟ این کدوم غباره که جلوی
چشم واقع بینتو گرفته ؟!!!
من هیچ تضادی نمی بینم (هیچ منصفی هم نمی بینه)
...
و خیلی حرفهای دیگه

همیشه متهم کردن دیگران برات خیلی راحت بوده !
یه بار تو عمرت شده به خودت و کارات فکر کنی و با
خودت بگی( به دیگرانم قرار نیست بگی) : اینجا من
اشتباه کردم و حق با اون بود ؟
همیشه مورد خیانت و اهانت و .... این تویی که قرار می گیری !!!!
یه بار تو عمرت نا پرهیزی کن و پای حرف کسانی که به قول خودت دوستشون داشتی یا داری و ازت دلخورن گوش کن ...
اما اگه می خوای گوش کنی با گوش دل گوش کن ٫ همون دلی که باهاش دوست می داشتی و می داری !
آدم کسی رو که دوستش داره هیچ وقت ناراحتش نمی کنه .
عذابش نمی ده ... (قبول نداری؟)
۱٪ هم به خودت احتمال خطا نمیدی؟؟؟؟

اون کی بود که می گفت : "دیگه فایده نداره"؟؟؟


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد