این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو، از تو دارم از تو دارم
این غرور و عشق و مستی، خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم و سیه مو، از تو دارم از تو دارم
این تو بودی کز ازل، خواندی به من، درس وفا را
این تو بودی کآشنا کردی به عشق، این مبتلا را
من که این حاشا نکردم،از غمت پروا نکردم
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا، داده رنگ فنا، میشناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تورا، میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان، از نگاهم رو نگردان
همیشه مامان میگفت: ازدواج یعنی دو نفر با هم، در کنار هم، برای زندگی بهتر.الان دیگه این جمله کاملا دگرگون شده.یه چیزی تو مایه های: یک نفر رو کله یه نفر دیگه برای یورتمه رفتن!! یا وسیله تبدیل به هدف شده ای که به خاطرش حاضریم دست به هر کاری بزنیم.خودمون و بقیه رو بکشیم پایین و از انواع خدعه ها و نیرنگها استفاده کنیم و در بیشتر مواقع چیزی برامون نمیمونه جز یه مهر طلاق!! آخه ننه ات خوب، بابات خوب، تو چی کم داشتی و داری که به خاطر اینکه تو این مسابقه احمقانه از بقیه دوستات عقب نیفتی (اگرچه اونها هم یه گندی تو همین مایه ها زدند و دارن میزنن!!)، یه همچین بازگشت به عقب احمقانه ای رو انجام میدی؟!آخه چقدر من از مولانا کد کنم؟:
بر هرچه همی لرزی، می دان که همان ارزی زین روی دل عاشق، از عرش فزون باشد!!
****************
قضیه رفتن و برگشتن آدمها چیز پیچیده ایه، آدم اون وسطها میمونه.نمیدونه هنوز به طرف حس داره یا نه؟ اون حس دوست داشتنه یا انتظار انتقام؟ اصلا میشه با ترس از دوباره رفتنش کنار اومد یا نه؟ کنار اومدن تو با برگشتنش نوعی بی شخصیتی یا ضعفه؟ خود اون برای چی برگشته؟ به پیسی خورده یا واقعا یه حس قوی اون رو اورده اینجا؟ تمام اینها وقتی پیچیده تر میشه که طرف موجود هزار تویی مثل تو باشه با یک علامت سوال محکم جلوی چشمهای من که برای ایتدایی ترین چیزها هم لازمه.
خورشید دشنه خورده ام رو، تو سایه ها امون بده تو بهت این ثانیه ها، عشق رو به من نشون بده
****************
پ.ن 1: " دوران خودسازی و دگر شناسی " بهترین اسمیه که میشه رو دوران حال من گذاشت.هم دارم خودم و قابلیتهام!! رو بهتر میشناسم، هم به همه دور و بریهام آب خیرات میکنم تا ببینم چقدر تو زیرابی رفتن مهارت دارن.الحمدلله که همه واجد شرایط مسابقه شده اند!!!
پ.ن 2: اگر میفهمیدم تو چی از جون من میخوای...
پ.ن 3: فسقلی...
به آدمها فرصت بده. البته تضمینی نیست از فرصتشون خوب استفاده کنن.
آهان !
من هم خیلی فک کردم ببینم این دوران اسمش چیه !
الان روشن شدم !
این شناخت ِ قابلیت هات منو کشته !!!!!
کجایی دیگه سر نمی زنی؟
نظرت راجع به ازدواج هم بد نبود....یه نفر رو کله ی یکی دیگه...برا یورتمه رفتن...
تا حالا شده از این شغل شریف اخراج بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام بابک جان
تو هم که با من هم دردی . میدونم چه قدر سخته تنهایی ولی من و تو محکوم به این زندگی هستیم.
به وبلاگم سر بزن گرچه مثل برای تو زیبا نیست ولی دوست دارم نظرت و بدونم
بای
وبلاگ خوبی دارید
ممنون میشم به منم سر بزنید
موفق باشی
میدونی چی بابک جان.. توی این زمونه که متاسفانه ما داریم توش زندگی می کنیم ازدواج هم شده یه وسیله.. که ما به خواستهای که نتونستیم خودمون به تنهایی به اون برسیم حالا میخواهیم با وجود یکی دیگه این کار رو بکنیم..نمیدونیم که وقتی ما نتونستیم تنهایی گلیم خودمون رواز آب بکشیم بیرون چطور می تونیم یه آدم دیگه رو هم با خودمون همراه کنیم.. مشکل ما اینه که ازدواج می کنیم که همه زندگیمون رو به دوش یکی دیگه بندازیم و خودمون رو خالص کنیم... نمیدونم که ازدواج یعنی مسئولیت.. یعنی سازش.... یعنی همراه شدن در همه مراحل
قشنگ می نویسی از نوشته هات خوشم میاد.موفق باشی.
...فکر میکنم دو سالی بود اینجا نیومده بودم... هنوزم ساده و دلنشین مینویسی... راستی من با اون شعره چقدر هق هق کردم!! ...
چرا همیشه توی ۶ و بش گیری تو ؟؟؟؟؟؟ میدونی اشتباه تو با بقیه ی عاشقا چیه ؟ این که بین یون ـ و + همیشه فکر ـ ی هستی!!!! اره جونم مشکل همین جاست وگر نه کارت ردیف.....
می گم تولدت نزدیک ها... زود باش میخوایم تبریک بگیم.
می دونی - انگاری رسم و رسوم رفتن و برگشتن ها اینه که آدما همیشه خیلی دیر یادشون میفته که برگردن - اینقدر دیر که دیگه نمی تونی حسی که بهش داشتی رو پیدا کنی و برگردونی !
بنده از بیرون گود دارم سپری شدن این دوران شگفت انگیزت رو تماشا می کنم !
ایام بابکیه به کام !!!
پس شمارش معکوس شروع میشه.. از الان چند روز مونده بذار بشمارم هفت روز مونده ... مبارک باشه.. جون من بیا امسال شیرینی. کیکی.. شکلاتی. چیزی بهمون بده دیگه..
فکر کنم ۶ روز دیگه مونده باشه
خواهش می کنم.. این حرفها چی بابا میزنی ...شد ۵ روز ها..
داره کم کم نزدیک میشه ها... میدونی چیه من همیشه خیلی وقت پیش ها روز تولدت رو مقدس میدونستم و خیلی برام مهم بود.. ولی هر چه بیشتر گذشت کمرنگ شد. الان که دارم اینها رو مینویسم دلم میخواد هیچوقت روز تولدم نیاد...
برای اینکه فکر می کنم دارم به آخر زندگی نزدیک میشم.. و هی فرصتها رو از دست میدم....
تولدت مبارک اخوی!
خوب حالا دیگه باید واقعا تبریک گفت.. امیدوارم که امسال سالی متفاوت از سالهای دیگه زندگیت باشه و کلی اتفاقات خوب و خوش بیافته برات... تولدت مبارک..
تو از متن کدوم رویا رسیدی که تا اسمت رو گفتی شب جوون شد...
تولدت مبارک...امیدوارم امسال هم به اندازه ی پارسال بهت خوش بگذره!!! ۱ دنیا ارزوی قشنگ برای ۱ شیره مردادی مهربون.
(البته این نظر برای کامنته ۱۷ مردادته که خواهی نوشت ولی من صبرم تموم شده بود)
نمیدنم چرا احساس میکنم همدردیم ............ خیلی غم دارم اولین بار بهت سر میزنم ولی خوشهالم به من سر بزن