تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Poppeteer

 

خالیه، از چی، نمیدونم، اما خیلی خالیه... باید پرش کنم، باز هم از چی نمیدونم، ولی اگه اینجوری پیش بره کار به جاهای باریک میکشه...


گفتم تو روابط انسانی، به قانون بقا عقیده دارم؟ فرقش با حالت ماده اینه که ممکنه یه ماده مثلا کاملا بسوزه و به انرژی یا انرژیهای دیگه ای تبدیل بشه ولی تو روابط انسانی وقتی به یکی انرژی میدی، محکومی که از همون هم انرژی بگیری.نمیتونی به یکی انرژی بدی و از بقیه بگیری.نمیده، بهم انرژی ای که باید نمیده.خوب چیکار کنم؟ من دارم تمام تلاشم رو میکنم، اما مثل اینکه نمیشه.اونی که باید نیست، این رو هم من میدونم و هم احتمالا خودش.جالب اینه که هیچ سعی ای هم نمیکنه که عوضش کنه، شاید هم میکنه و من نمیبینم یا حتی لازم نمیبینه بکنه !!! به هر حال ادامه شرایط اون هم به این صورت، برای من یکی که سخته...


من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
      - هرگز، هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
                   هرگز
                          کشت.


پ.ن 1: ویلیام فاکنر: همه ما در براوردن آرزوهایمان، شکست خورده ایم.بنابر این من خودمان را بر اساس شکست باشکوهمان در دست زدن به کاری غیر ممکن ارزیابی میکنم.
پ.ن 2: فکر نمیکردم دائی شدن انقدر لذت بخش باشه، بخصوص وقتی که اون خرس 5 کیلو وزن و 53 سانتیمتر قد داره!!!
پ.ن 3:  بگذار تا شیطنت عشق، چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید، هرچند آنجا جز معنی رنج و پریشانی نیست، اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن...هیچ وقت نکردم و نخواهم کرد.

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ

چون میدونم مزه واقعی عشق رو چشیدی بهت میگم که تا دوباره اون مزه زیر دندونت نیومده کوتاه نیا

sara یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.adomide.com

همون که خاله شدن لذت بخشه .. دایی شدن هم لذت بخشه.. البته حالا مونده لذت هاش رو بچشی....

ملقب به عسل یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://30in.persianblog.com

هه ه !
بچه ی حلال زاده !

یه دوست دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ق.ظ

گفتی:" نمیده٫ اون انرژیی که باید نمیده "... با خودت رو راست باش٫ ببین واقعا چقدر داری براش تلاش می کنی؟آیا خودت داری بهش انرژی میدی؟؟؟جواب این سوال رو از خودش بپرس .شاید اونم همین مشکل و با تو داره.به خودش بگو اگه دوست داری این مشکل حل بشه.خودت گفتی"وقتی به یکی انرژی می دی محکومی از همون انرژی بگیری".شاید زیاد بهش انرژی نمیدی!!! ما آدما گاهی انقدر غرور داریم که وقتی یه کم غرورمون رو زیر پا میذاریم فکر میکنیم "خیلی" داریم تلاش می کنیم ...با شناختی که ازت دارم غرورت زیاده...و وقتی یه کم مایه میذاری از طرفت خیلی خیلی بیشتر از اون توقع داری.(اینو خیلی دوستانه گفتم...خودتو بیشتر ببین.یه بار جاهاتونو عوض کن.خودتو بذار جای اون.)

شاید من همون آدم باشم که تو ازش گلایه داری اما شاید من هیچ وقت وبلاگتو نمی خوندم و تازه الانشم دارم حدس می زنم "شاید" منظورت "من" باشم ... چقدر خوبه ما آدما خیلی راحت حرف دلمونو به هم بزنیم مطمئنا به دل طرفمون می شینه ...
به حرفام یه کم فکر کن ...

یه دوست دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ق.ظ

یه چیزی یادم رفت بگم :
من اصلا به قانون بقا تو روابط اعتقاد ندارم.در مورد من یکی که خیلی مواقع صدق نکرده.مواردی بودن که من براشون انرژی گذاشتم و طرف شاید اصلا و یاخیلی کم بهم انرژی برگردونده و همینطور موارد زیادی بودن که از طرفم خیلی انرژی می گرفتم اما اصلا دلم نمی خواست بهش انرژیی برگردونم یا اصلا انرژیی نداشتم که بخوام بهش بدم.اما کاش قانون بقا همونطور که "تو" گفتی وجود داشت و جالب اینجاست که من دقیقا عکس تو فکر می کنم بنا به تجربه :"برای یکی خیلی انرژی میذاری از اون انرژی نمیگیری ولی بعدا یه کسانی تو مسیر زندگیت قرار می گیرن که اون انرژیی که تو گذاشتی رو برات جبران می کنن و بهت بر می گردونن"

کی هستی تو؟!

shaghayegh دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:42 ب.ظ

salam,. kolan kheli kam tanhai mikhunam in avalin bary e ke mikham nazar bedam
kolan be nazar man agar asheghi chere to ye bar zire ghororet nemizani o sabet nemikoni ke to asheghi chera hamishe az tarafe moghabel montazere ye harekati(ya kolan hastim)
say kon in dafe to enerji begiry;)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:10 ق.ظ

تاکید می کنم - آدم دو بار عاشق نمیشه !!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ب.ظ

مگر اینکه خودت این قانون رو وضع کرده باشی!؟!

sofi پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:57 ب.ظ

راستش من هر وقت فرصت داشته باشم یه سری به دلنوشته هات می زنم و می خونمشون.همیشه منتظر یه فرصتی بودم که خدا بهم الهام کنه که الان وقت کامنت گذاشتن و حرف دل و زدنه!!!الان همون فرصته.خواستم بم واقعا قشنگ می نویسی.یه جورایی مطمئنم که نوشته هات اسمونین.شاید خودتم حس کرده باشی ...شایدم نه!؟یه جورایی حرفات به دل میشینه...حس میکنم صادقانه تمام این چیزارو می نویسی ...نه مثل بعضی ها که فقط میخوان وبلاگشون یه چیزی داشته باشه واسه خوندن و دیدن.مهمم نیست که چه چرت و پرتایی توش باشه.با این که سنتون زیاد نیست ولی نوشته هات خیلی پختن.قدر این هدیه خدارو بدن.تو مسئولی در برابر این حرفها در برابر من و همه کسانی که میخونن.خیلی حرف زدم شاید چون منم خودم عاشق نوشتنم.خداوند نگهدار افکار و آرزوهایمان ما باشد.

[ بدون نام ] شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

پس هیچ وقت عاشق نبودی!!

نیلوفر شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:01 ب.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

چطوری رفیق شفیق قدیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد