آمدم به کوی ات، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟
بهترین راهکار در مواجهه با دریاچه یخ زده، یا اینه که به کل بی خیالش بشی، یا اگه میخوای واردش شی، با لوازم کامل این کار رو بکنی و یا اینکه همون اول و قبل از اینکه به جاهای عمیقتر برسی، بکشی بیرون.وارد نشدن از لذت بردن جلوگیری میکنه، لوازم کافی هم اغلب نداری، اگر هم داشته باشی، اون فکر شکستن و غرق شدن، مدام آزارت میده، پس راه سوم بهترین راه و مطمئنترینشه.هم لذتت رو بردی، هم خطری تهدیدت نمیکنه.
خیلی اوقات زندگی هم همینه، همین خطر کردن و لذت بردن و بیرون کشیدن.همیشه نمیتونی از قطر یخ باخیر باشی، یا حتی از وسایلی که همراهته.ولی امکان بازگشت، چیزی نیست که بخوای بهش شک بکنی.
تگرگی نیست، مرگی نیست،
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم، حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد
فریبت میدهند،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست،
حریفا گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگ اندود پنهان است...
کار تو همونقدر احمقانه است که کار پرنده های پادگان ما.با داشتن آزادی و برگ برنده ای به نام بال برای پرواز، باز هم پر میزنن و میان توی قفسی مثل پادگان.این همه زمین، این همه دشت، این همه جنگل، حتی این همه دریا، چرا اینجا؟ بپر، برو، نمون، بال بزن...این پادگان قواعد خودش رو داره، ارتش هم چرا نداره.
پ.ن1: یک بار دیگه با معنی توامان مرگ و زندگی آشنا شدم.
پ.ن2: بازم میگم، در مقام نطق و خطابه، هممون دردانه روزگاریم، اما در مقام عمل، زواردررفته تر از یکدیگر!
هیچ چیز ارزش این رو نداره که پشت مهربون تو تو این کوچه تاریک تا بشه.کاش همه ادما با چشم باز جلو میرفتن.تو هم همیشه چشمت رو می بندی
خجالت نکشیدی ؟
نه می خوام بدونم خجالت نکشیدی !؟
نکشیدی دیگه لابد !
هر چی من خانومی می کنم !!!! می بینی ؟!!!!
مطمئن نباش که همیشه امکان بازگشت هست ! اگه تا مون جایی هم که رفتی جلو - یخ های پشت سرت شکسته باشه ...
درخواب ناز بودم شبی.... دیدم کسیدرمیزند.... در را گشودم روی او.... دیدم غم است درمیزند..... ای دوستان بی وفا ..... از غم بیاموزید وفا .... غم باهمه بیگانگی...هر شب به من سر می زند....
.
.
.
اصلا چرا غم ؟
همیشه شاد باش/
دل تنگی دانی چیست؟
کمی به جای آه و ناله فکر کنیم................. ! خوب اومدم:D
خسته نباشی و همیشه موفق باشید
حامد احمدزاده ارومیه ۱۳۸۶/۲/۲۹