تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

HD !!


You're just a poor misguided fool
Who thinks they know what I should do
A line for me and a line for you
I lose my right to a point of view


حکایت دست من و شیرینی عسل و دندونهای شما، حکایت جدیدی نیست.حکایت قدیمی، اما شنیدنی.میاین، اطراق میکنین، حتی میچرین! میریزین و میپاشین، به گند میکشین و میرین.مهم نیستا، اصلا ! میگن آدما تو مواقع حساس خودشون رو نشون میدن، شما هم نشون دادین، اما حالم از نشون دادنتون بهم میخوره.لیلا نشون میده، شما هم نشون میدین !
مغزت سر خورده، رفته تو شرتت، آخه چه فایده که اون تو هم کاری ازش بر نمیاد، یادم نرفته که همیشه فقط حرف بودی و دروغ و ادعا.دور و اطرافش رو نشونت داده، اگه کامل میدیدی میخواستی چیکار کنی ، دوست چند ساله ی من؟! چند بار میخوای امتحان کنی و همه چیز رو بریزی بهم، آخر سر هم رنگ گند قهوه ای برات بمونه؟! آدم بازنده، بازنده است.حالا چه بخواد داد بزنه، بخواد دروغ بگه، بخواد هارت و پورت کنه، بخواد...آخرش باز هم بازنده است.شماها بازنده اید، دیر یا زود، بازنده اید، مثل قبل، مثل حالا، مثل بعدا.

خوش ام خوش ام، چنان خوش ام
      که غصه هامو می کشم
   خوشم که از تو بت شدم
             جایی که دستها خالیه
    وقتی که رویا می بافم
              اسم تو نقش قالیه
خوش ام که تا تو می رسم
        صاحب این ضیافتم
   خوش ام که آزادی تو
             به دست خنده منه
 به وقت تلخ بی خودی
                  عشقه که دل دل می زنه


دیگه طاقت ندارم، واقعا میگم، دیگه طاقت ندارم.شاید مامان من بخواد سالی 15 بار بره و بیاد، من چه گناهی کردم.اصلا چه لزومی داره که ثابت کنم مرد هستم و قوی، یا حتی سرخپوست فداکار.همین کارا رو میکنم که میشه روزی 4 بار یا حتی 5 بار.اونوقت کارمون به داروخونه میکشه و البته بعدش 24 ساعت خواب.اصلا فکر کن من مرد نیستم یا اصلا سطح توقعت رو بیار پایین.آخه لامذهب، شدم پوست و استخون، مثل تاکسی هایی که رو سقف دویدن، کج راه میرم، تو فکر نمیکنی من بیچاره باید روزای زوج تو اون خراب شده ورزش کنم؟ آخه دیوونه وقتی از همه جای تنم درد میچکه، چجوری دور پادگان بدوم؟! تازه با همه این بدبختیها کنار میام و تو این جهنم گرم میرسم خونه، میبینم باز اونحایی و به جای اینکه یه لیوان آب دستم بدی، بازم ازم توقع داری.به جون تو کل صادرات سالانه موز آفریقا هم جوابگوی نیازهای نسل جوون و جدید نیست.من خستم، درد دارم، ولم کن، میخوام بخوابم، اصلا به تو چه که با اون قیافه مضحکت 8:30 صبح منو بیدار میکنی؟! تازه میگی مگه چیه، چقدر میخوابی؟ حیوون، مگه دیشبشو یادت رفته، نیش من تا هیپوفیز باز بود؟! حالا بذار چند ساعت کپ مرگمو بذارم، خود حیوونت تا بیدار شم میگی دوباره، بذار یه کم بخوابم، خسته ام، خوابم میاد، اصلا همه میل و غریزم رو از دست دادم.میخوام تغییر جنسیت بدم، میخوام بخوابم...ولم کن...


 

نظرات 17 + ارسال نظر
ملقب به عسل جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://30in.persianblog.com

کیه که قدر بدونه ! درسته که من سطح توقعاتم بالاست ولی عزیزم برو بگرد ببین کی باعثش بوده !
بعد هم اینکه من اگه میگم پاشو واسه خودته ، می خوام بهت ثابت شه که ۶ بار در ۲۴ ساعت هم میشه حتی ۷ بار !!!!

[ بدون نام ] جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:11 ب.ظ

متاسفم برات.بخواب تا ابد...

a شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ق.ظ http://a

ببین دوست چند ساله من!!! خیلی وقتا آدم ها نه اون چیزین که نشون میدن و نه اون چیزین که تو میبینی....میتونم بگم همه وقتا.....

تو میگی مغزم رفته تو شرتم و .... اما پسرم هرکسی هر جوری که زندگی کنه حتما دلیلی داره....اینکه تو وکیل و وصی همه آدما باشی نه درسته و نه عزیز.....
اگه 12 شبی کاری باشه (یا حتی اگه نباشه) تو حق پوزخند نداری و .....

بیخیال........دوست چند ساله من!!! اگه من همش حرف بودم و دروغ و ادعا و .......خودت یه نگاه به خودت بنداز....یه نگاه از نگاههای خودت به دیگران به خودت کن.....آره،از اون نگاههای همیشگیت......از اون نگاههایی که توش یه چیز داد میزنه: " هیچکس نمیفهمه جز من،هیچکس کامل نیست جز من،همه پوچند جز من...من....من....من....."

ببین بابک جان، زندگی مسخره کردن و دروغ دیدن شادی آدم های دیگه نیست.....شک کردن به حس ها و رفتارهای آدم های دیگه هم نیست.........هر چی هست زندگی فقط تو و اطرافیانت نیست.....

در ضمن اگه تو رنج و غم داری همه دارن.....یاد بگیر زخمهای دیگران رو هم ببینی و نگاه کنی.....نه اینکه با خاله بازی بدترش کنی....

بابک آزمای عزیز!!دوست چند ساله من!! یادت بیاد که هیچوقت نه راجع به دوستای دخترت آره و نه آوردم....نه اظهار نظری کردم....و نه موش دووندم...کاری که تو همیشه میکنی.....دلیله انجام ندادنشم موافقت با همه چیز و همه کارات نبوده.....دلیلش احترام به توئه.....کاری که تو دوست چند ساله من هرگز انجام نمیدی.....

دوست چند ساله من!!؟؟!؟ به عنوان یه دوست زیادی هوای آدم های اطراف من رو داری.....کلی حرف همیشه پیش من داشتی و به کسی نزدم،اما خودمونیم کدوم حرفی رو بهت زدم و چند وقت بعد از کس دیگه ای نشنیدم....

بابک!! دوست چند ساله بی مغز تو که من باشم و به قول تو دروغ و ادعا و..... این رو حداقل میدونه که " رفاقت به حرف نیست به عمله" خودت چند وقت پیش بهم گفتی.....حداقل پای حرفای خودت وایسا....

درضمن راجع به " شیر" درست فکر کن و عمیق...ته از رو ظاهر........

فعلا دوست چند ساله من!!!!

دوست چند ساله و مرد من!!
فکر میکنم مثال نقض حرفهات همین رابطه عاشقانه آخرته که از همون اول با حرف آوردن و بردن راجع به من و دوست دختر سابقم شکل گرفت.هنوز هم یادم هست وحتما یادت هست که بهت گفتم خوشم نمیاد واسه خودشیرینی کردن هم که شده خبرهای منو ببری واسه اون دو تا.چیزی که هنوز هم ادامه داره و انگار جای خالی خیلی چیزهارو توی دوستیتون پر کرده!
دوست چند ساله و با معرفت من!
بهتر بود حرفهایی که به من زدی و بعدا از این و اون شنیدی رو ذکر میکردی نه اینکه فقط تیری تو تاریکی پرت کنی.
در ضمن رفیق رازدار من!
چون به ذهن خراب تو و اطرافیانت واقف بودم مسیج یکی از همون اطرافیانت رو نگه داشتم که هروقت خواستی به تو و دورو بریات نشون بدم.همون اطرافیانت که از قضا با من سر و سری هم دارند! همه چیز رو میدونست با ذکر نام و جزئیات.تو همون مسیجش هم ذکر کرده بود که همه چیز رو میدونه و فقط میخواد مطمئن بشه.در ضمن خوشحال میشم اگر اون همیشه موش دووندن من رو هم مثال میزدی، دریا رو میگی یا پگاه رو یا...؟!؟!؟!
رفیق "رفیق" من!
نمیدونم چرا همیشه وقتی کم میاریم میگیم باید تو عمل نشون داد.منم با تو موافقم و توصیه میکنم این ۳ سال رو خوب نگاه کنی با تمام ریزه کاریهاش و بعد ببینی کی عمل کرده و کی نکرده چون فکر میکنم تا حالا چند باری همش رو برات شمردم.همین خوشی ناب فعلیت رو از کجا می آوردی اگر این رفیق خودپسندت نبود.اگر آشنایی و اصرارهای همین نارفیقت نبود الان میخواستی رو کدوم قله وایسی و خوشبختیت رو فریاد بزنی، و باقی موارد که اگر خودت بهشون فکر کنی شیرین تره!
رفیق همیشگی من و نه رفیق نیمه راه و رفیق بیکاریها و بی کسیها!
درسته من هم مردادی هستم اما اگر تعریف شیر همون چیزیه که دارن به تو نشون میدن تنزل به مقام گربه رو با جون و دل می خرم!
همیشه دوست چند ساله من!

[ بدون نام ] شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:06 ب.ظ

ایول بحث خاله بازی داغه همتون که سر و سامون گرفتین چرا میپرین به همدیگه اخه؟

س.ا یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ق.ظ

حالم بد شد!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ

یعنی چی؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ب.ظ

دوست چند ساله من !!
هنوزم نفهمیدی همون خواهر "دوست من که اتفاقا مردادیه" به علم روز و اینترنت و 360 دسترسی داره....هنوزم نفهمیدی که همون جور که خیلی وقت پیش اومدی و گفتی که نمیدونم از کجا میدونه من دیروز روزی ایران زمین بودم و .... ( به تاریخ همون روز اسکی سه نفره که من پام داغون شد.... ) نفهمیدی از کجا میدونه....و جالب اون روز خودت گفتی که "تو" هم خبر نداشتی من کجا بودم ......

در ضمن "رفیق" من اگه بودن تو با همون خواهر مورد نظر باعث آشنایی ما شد و ....... اما این رو هم هرگز نفهمیدی که همون "مردادیه" مورد نظر فلان روزی نیومد پیشه تو که با حرف زدن با تو دوستی خودمون رو شکل بده....اومده بود واسه احترامی که واست قائل بود و ..... نگذاره تصور اشتباهی از ما تو وجود تو پیش بیاد......اما بگذریم که تو هرگز جز " خودت" نه چیزی رو باور میکنی و نه هیچ چیزی رو قبول داری دقیقا مثل همین الان....

در ضمن دوست عزیز من!!!
من به اینکه اون اطرافیانم از کجا اسم و .... میدونست و به تو مسیج داد کاری ندارم چون اسم و .... رو خودم میدونستم اما یه نگاه تو کامنتهای 360 همون اطرافیان بنداز..... جلوی نام تو یه کامنتی راجع به 12 شب و .... هست ............... ( میدونی چی میگم رفیق شفیقم ) ..... نکنه اونجا هم کسه دیگه ای به نام تو کامنت گذاشته................ نکنه کسه دیگه ای جز تو اونجا کسه به اسم " ا.... " که من باشم رو مسخره کرده؟؟؟؟

نمونه دیگه ای میخوای؟؟؟ کمی به ماجرای "فرا..." و "پور.." (که همیشه به عنوان دوست " علیر..." ) به من معرفیش کردی نگاه کن......اونقدر وضع خراب شده بود که همون " فرا..." از دست شماها اومد اینجا و با گریه از کارات گفت.....

اما اگه نمونه از من میخوای :
چطور اون دوستی که به تو اون مسیج رو داد هرگز چیزی از تابستون نشنید؟
چطور همون دوست تابستون هرگز چیزی از دوست امروز چند اسمت نشنیده؟
چطور به خاطر همین دوست چند اسمه هیچوقت "شیر" با من پیش تو نیومده؟
و ..... اینه جدید و یادم مونده چون اگه کاری کردم ( یا نکردم) رفیقم بودی و هستی....پس منتی هم نیست...

بابک من تو عمل به تو خیلی چیزها ثابت کردم.....توام کردی.... اما فرق من با تو اینه " رفیق همیشگی من و نه رفیق نیمه راه و رفیق بیکاری ها و بی کسی ها " اگه من یه زمانی اشتباهی کردم اومدم و گفتم و معذرتم رو خواستم و ..... اما تو وقتی اشتباه کردی و میکنی چی؟ جز این بوده بجای یه زنگ و دو کلام حرف حساب "قهر" کردی و این و اون رو مقصر کردی؟ اگه این جریانهای دوست دختر سابق من واسه تو از طرف من اتفاق افتاده بود "رفیق همیشگی من و نه رفیق نیمه راه و رفیق بیکاری ها و بی کسی ها " الان من پای چوبه دار نبودم؟؟؟!!!!! اما الان چون تو مثل "همیشه" خودت رو مبرا از هر گناه و حق به جانب میدونی من رو محکوم میکنی......
هه.....

بابک یه بار خودت رو با دید "بابک به دیگران" ببین.....همون دیدی که توش تو هیشه مبرایی و پاک و بقیه....

گفتی: " نمی دونم چرا همیشه وقتی کم میاریم میگیم باید تو عمل نشون داد" ..... حالا بدون دارم چی میگم.....

گفتی: "درسته من هم مردادی هستم اما اگر تعریف شیر همون چیزیه که دارن به تو نشون میدن تنزل به مقام گربه رو با جون و دل می خرم" ....... تو نشون دادن و رفاقت و پایبندی همه رو مسخره میکنی میدونی چرا؟ چون نفهمیدی که هیچ دو انسانی مثل هم نیستن.....حتی 2 خواهر...... و در ضمن حتی 2 دوست " تو رابطه های مشابه"
نه من مثل توام و نه "شیر" مثل خواهرش.....و 100 البته نه "رابطمون"....... شیر و گربه و ......!!!!!!!!! بابک کمی به بقیه فکر کن..... فقط کمی......
نه اینه فکرت "خودت" باشی و خودت و خودت و خودت و خودت و ......

همون شیری که امروز منعش میکنی تاستون همین پارسال کسی بود که حرفاش رو همین جا مینوشتی و داد میزدی که " آبجی شیرمه" .....همون شیر امروز از تابستون پیش توی رفاقت و محبت و پا به پا اومدن بیشتر از زمانی که واسه تو میگذاشت میگذاره،چطور اون موقع خوب بود و امروز بده؟ بابک سنگ ترازوت میزان نیست....کفش بدجوری واست سنگینی میکنه......... رو این "بدجوری" فکر کن....

دوست چند ساله من!
دوستات چه من و چه ..... مثل تو زندگی دارن و تفکر و خواست و مشکل و بالا و پایین و ..... چند دفعه تو به دوستات زنگ زدی تا حالا بدون هیچ دلیلی و احواشون رو پرسیدی؟ چند دفعه زنگ زدی ببینی اگه یه هفته خبری از ما نیست زنده ایم یا مرده؟ ..... جز این بوده همیشه ما جویای تو بودیم و بس؟......جز این بوده همیشه بعدش گله کردی که کدوم گوری هستیم تازه اونم وقتی ما زنگ زدیم؟

در ضمن دوست عزیز من! یه بار سر جریان شرکت و ... من رو مواخذه کردی که چرا به من نگفتی که فلان کس تو رو برده شرکت پدرش و ..... اما خودت هزاران بار از تک تک ماها خواستی حرفی و رو به کسی نزنیم و ..... و حتی اگه فکر کرده بودی که ما گفتیم ما رو به صلابه کشیدی.....
یادت نره " اون چیزی رو که واسه خودت نمیخوای، واسه دیگرانم نخواه..."

یا علی........................ رفیق شفیق من!





رفیق شفیق من!!
هم تو میدونی هم من، که جریان ایران زمین بودن من یا اسکی یا... رو کی میرسونه به دوست گلمون.در ضمن اون مردادی مورد حداقل کاری که میتونست بگنه این بود که بیاد پیش من و اون حرفها رو بزنه چون من هم اگر اون همه خالی بسته بودم و پشت سر تو حرف زده بودم و حالا رفیق فابریک تو بودم و آمار دوستت رو از تو میگرفتم و کد میکردم، همینقدر خجالت زده میشدم.
دوست صمیمی من!!
اتفاقا بهتره به همبن مسائلی که گفتی کار داشته باشی.در ضمن راجع به اون کامنت، مگه من علم غیب داشتم که بخوام قرارهای محرمانه 12 شب تورو بفهمم؟!؟!؟! در ضمن ماجرای فرانک و پوریا اگر همونایی باشه که تعریف کردی، این دوستته که خیلی بی جنبه بوده و فکر کرده که من و علیرضا تو صف دوستی با اون وایسادیم.اگرم چیز دیگه ای بوده که خب، میخواستی بگی.من فقط میتونستم به پوریا بگم این با دوست من تیک میزنه، دیگه به من ربطی نداشت که بخوام خون پوریا رو بریزم و بگم باید برای دوستی با اون از روی جنازه من رد بشی!!
درضمن اون دوستمون با من صنم خاصی نداشت که با فهمیدن خیلی چیزها همه چیز بهم بریزه، الان هم نمیخواد ادعا کنی که چیزی از دوست چند اسم من نمیدونه، چون این مسیج رو عمه من نزده که:"شنیدم متاهل شدی، نمیخوام برات دردسر درست کنم" حتما کلاغها خبر بردن یا فال قهوه اینجوری گفته!
در ضمن لازم به ذکر است که خودم ازت خواستم که به اصطلاح شیر رو نیاری نه به دلیل خاصی، فقط چون از یه سری مسائل کهیر میزنم.اگر میخواستم کسی چیزی ندونه، اون ایمیلهای دردسر ساز رو برای دوست خارج نشینمون نمیزدم!
در ضمن انتظار نداشته باش که بعد از این همه لطف و رفاقتی که در حق من کردی از گفتن یه جمله ساده:"آره درسته" به دوست دختر سابقت، دریغ کنم.
دوست چند ساله من!!
تو که از تفاوت، اون هم در حد دو خواهر، از خرابی کفه ترازو، از نامردی من یا حتی حق به جانب بودن من حرف میزنی، تا حالا از من شنیدی که همین شیر دوست داشتنی تورو 1 ماه یا 1 ماه و نیم پیش تو ایران زمین با همون ماشین بژشون، با مقنعه، با یه پسر دیدم اون هم در حال یه بحث جدی؟! هیچ وقت شنیدی؟درسته هم اون و هم حتی تو 1000 تا دلیل میارین و طرف رو میکنین پسرخاله و پسرعمو و همسایه و داماد، اما چیزی نگفتم چون نه به من ربطی داشت و نه اینکه میخواستم فکر کنی دارم تو دوستیتون خلل وارد میکنم، اگرچه شما لطف فرمودین که بنده ذهن همه رو راجع به ایشون خراب کردم، البته چون هم خودشون هم خواهرشون خیلی برای من مهمن، حتما این کار رو کردم!!
یا علی

sara دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ http://adomide.blogspot.com

و هیچکس نفهمید من چه کشیدم و چه دیده ام که این چنین به آوارگی روحم پرداختم...

a سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ب.ظ http://a

دوست عزیز من!
1)یادت بیاد روز اسکی سه نفره تو خودت گفتی که تو و مردادی هم نمیدونستین من دیروز روزی ایران زمین بودم...پس نزن زیرش.....

2)اون کامنت دقیقا از حرفای من به دوست دختر سابقم شکل گرفته.....نکنه اینا رو هم تو همون مسیج واست زده؟ نکنه اون کامنتم از تو فال قهوه پریده بیرون؟
******
در ضمن تا جواب قبلی تو کسی بهت مسیج داده بود که با تو سروسری داشت و حالا این دفعه شد دوست دختر سابق من.....
حداقل حرفات رو یکی کن....

3) گفتی: ((چون این مسیج رو عمه من نزده که:"شنیدم متاهل شدی، نمیخوام برات دردسر درست کنم" حتما کلاغها خبر بردن یا فال قهوه اینجوری گفته!)) ...... یه نگاه به کامنتهای دوست چند اسممون به تو توی 360 کن.....نه ملت خرن و نه رابطه عاشقانه ندیده......

4) گفتی: ((در ضمن لازم به ذکر است که خودم ازت خواستم که به اصطلاح شیر رو نیاری نه به دلیل خاصی، فقط چون از یه سری مسائل کهیر میزنم.اگر میخواستم کسی چیزی ندونه، اون ایمیلهای دردسر ساز رو برای دوست خارج نشینمون نمیزدم!)) ............. جالبه....خیلی....از دیدن "شیر"ی کهیر میزنی که تا چند وقت پیش دااااااد میزدی "آبجی شیرمه".....حالا چطور این "آبجی شیره" شده پشت من حرف زن و دروغگو و خالی بند و ...... الله اعلم.....

5) گفتی: "من فقط میتونستم به پوریا بگم این با دوست من تیک میزنه، دیگه به من ربطی نداشت که بخوام خون پوریا رو بریزم و بگم باید برای دوستی با اون از روی جنازه من رد بشی!!" ....... فک نمیکنم آدم با دوست دختر سابقش تیک بزنه.....یه سری حرمت ها همیشه نگه داشته میشه.....یادت که نرفته به پوریا راه وروش مخ زدن فرانک رو یاد میدادی......من نمیگفتم بهش بگو از رو جنازه من رد شو و ..... میگفتم راه و روش یادش نده.....به قول معروف " مرا به خیر تو امید نیست.....شر مرسان...."

6) گفتی: "تا حالا از من شنیدی که همین شیر دوست داشتنی تورو 1 ماه یا 1 ماه و نیم پیش تو ایران زمین با همون ماشین بژشون، با مقنعه، با یه پسر دیدم اون هم در حال یه بحث جدی؟! هیچ وقت شنیدی؟درسته هم اون و هم حتی تو 1000 تا دلیل میارین و طرف رو میکنین پسرخاله و پسرعمو و همسایه و داماد، اما چیزی نگفتم چون نه به من ربطی داشت و نه اینکه میخواستم فکر کنی دارم تو دوستیتون خلل وارد میکنم" ......... بابک تو هرچیزی دیدی و ندیدی .....چه گفتی و نگفتی...چه من میدونستم و نمیدونستم ( که میدونستم) به خودمون و رابطمون مربوطه......بازم میگم همه رو به یه چشم نبین........همه رو هم با 1000 نفر بپر نبین.......

به قول معروف " مرا به خیر تو امید نیست.....شر مرسان...."



یا علی.......رفییییییییییییق من!

دوست واقعا عزیز من!!
۱) از قرار خونه ما در ایران زمین واقع شده است و هرگونه جنبنده ای شامل خود من برای رسیدن به این مکان یا خارج شدن از آن مستلزم عبور از این خیابان می باشد که از قضا پاتق بسیاری از شیر دلان و شیر زنان این مرز بوم هم بوده و هست.پس نفس در مرخصی به سر بردن من، معنی عبور این حقیر را از این خیابان پر برکت می دهد که می تواند دستاویز وطن فروشان خارج نشین قرار بگیرد.
2)اون کامنت از فالهای قهوه که از قضا بسیار مجرب نیز می باشند خارج نشده، تنها مثالی بود برای عرض این نکته که همه شرها و رذایل و دشمنیها از این بنده حقیر سر نزده است.در ضمن حقیقت سر و سر داشتن من با دوست دختر سابق شما مسئله بود به غایت زشت که توسط شما و دیگر عناصر هوشمند ایران زمین کشف گردیده لذا بنده نیازی به یکی کردن گفته هایم ندارم.
3)البته که همه ملت لیاقت درک روابط عاشقانه آن هم از نوع ناب و غیر قابل تکرار را ندارند اما اگر این لفظ آشنا باشد و تکراری و گواهی داشته باشیم برای گوینده، آنگاه چه می شود؟!
4)بنده حقیر جز یک بار نام بردن از مشارالیه در این چهاردیواری، خاطرم نیست که چه زمان و یا در چه مکان از این اندیشمند برجسته نقل قول کرده ام که از تناژ بالای صدای من، تلقی فریاد گردیده است.اگرچه که بنده هنوز توانایی فریاد زدن خواسته هایم را نیافته ام که ان شاالله به لطف دوستان شیردل این نیز میسر گردد!!
5)خاطرم نیست که به کسی راه و روش مخ زدن دخترانی را یاد بدهم که اصولا نیازی به مخ زدن ندارند.سابقه دوستی های آنها گویای احوالاتشان می باشد.ضمنا توان بحث در حیطه خیر و شر ندارم که این چند صباح که شمارگان سالهای آن از دستم در رفته است، خود گویای میزان شر رساندن دوستان خیر می باشد.!!
6)خدا را شکر که همانگونه که حدس میزدم، از تمام جزئیات معاشرتهای دوستان با خبرید، حتی نیازی هم نیست که تاریخ دقیق بگویم و بدانید،اینقدر همه چیز شفاف است.الحمدلله، که در این خاندان همه خصوصیات سابقه ای قومی قبیله ای دارد.شاید هم از برش و قدرت و موضع بالا و تجربه گرانبهای شما سرچشمه می گیرد، که هر کدام باشد، نتیجه ای جز خوشی آن سرور ندارد که خود باعث شادی اطرافیان است.
خداوند همه روابط سالم و عاشقانه و سرشار از راستی را ریشه دار و با دوام بگرداند.الهی آمین!!!
باز هم لازم نمیبینم از خیر و شر صحبت کنم که شرح شر رسانیهای دوستان بر کسی پوشیده نیست.تنها ما را از وقاحت عجب است و از پرده دری و حق به جانبی که آن هم از خصوصیات بی بدیل سلطانان جنگل است، فقط کاش میدانستیم که شیر بودن امری مسری است نه ذاتی!!!
یا علی............مرد بزرگ!!!

تینا چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ

امیرحسین جان عسلی خیانت کار دروغگوی من...من همون اطرافیانتون هستم که تا حدود ۱ هفته پیش هنوزم تو ذهن خودت من رو به عنوان دوست دختر خودت میشناختی و من تو اب نمک بودم(که ای کاش من هیچ وقت دوست دختر کسی مثل تو نبودم و زودترمیشناختمت).بیچاره اون شیری که هنوزم خبر نداره که یکی از مشکلای تو بوده! در هیچ کدوم از مسایلی که بین تو و بابک پیش اومده من کوچکترین نقشی نداشتم و میتونم هر کدوم رو که بخوای برات ثابت کنم اگرچه خودتم من و بابک رو خوب میشناسی و میدونی که برای اینکه کم نیاری داری داستان میبافی.کاری نکن که بیشتر به خودت و بقیه یاداوری کنم که چه جور ادمی هستی که اگه مجبور شم این کارومیکنم چون به عنوان یه دختر ساده خیلی دلم به حال مشکلت میسوزه.التماسات هنوزم یادم نرفته پس حواستو خوب جمع کن...

a چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ http://a

انا لله و انا الیه راجعون......

با سلام به دوستان پاک.....این بنده خیانتکار دروغگو خود را لایق هر چیزی میداند حتی این کلمات زیبا و دوست داشتنی....

اما:

1- بابک گفتی که : " چون به ذهن خراب تو و اطرافیانت واقف بودم مسیج یکی از همون اطرافیانت رو نگه داشتم که هروقت خواستی به تو و دورو بریات نشون بدم.همون اطرافیانت که ((از قضا با من سر و سری هم دارند!)) "

2- بابک گفتی که : " در ضمن انتظار نداشته باش که بعد از این همه لطف و رفاقتی که در حق من کردی از گفتن یه جمله ساده:"آره درسته" به ((دوست دختر سابقت،)) دریغ کنم."

3- تینا گفتی که : "امیرحسین جان عسلی خیانت کار دروغگوی من...من همون ((اطرافیانتون)) هستم....."

1+2+3 نتیجه میدهد که : بابک با اطافیان من که تینا،دوست دختر سابق بنده، است سر و سری دارند.....

نکته: من از ریاضیات و .... استفاده کردم و بس.... یا ریاضی اشکال داره... یا حرفای شما .... یا کاراتون....

لافتی الا علی،یا سیف الا ذوالفقار..........

بابک جان عزیز دل،طبق نظران ارزنده شما،این بنده حقیر دارای دوستانی هستم بس پلید....آنهم از نوع گربه،که ایجاد کهیر میکنند....خدا ما را رحم کناد که نه چنگی بر ما خورده است،نه کهیری زده ایم و نه پلیدی دیده ایم.....من قربان آن مغز عزیمتان بشوم که همه را در لحظه می شناسید.....خدا عمرتان دهاد....آنهم جاودانه....اما ما را در "خریت" خویش تنها گذاشته و رهایمان کنید.....ما که اینقدر خریم و نفهم با آن موجود پلید خوشیم به لطف حق تعالی! بیخیال ما شده، بگذارید با عشقمان زندگی کنیم......ما را هم به خریتمان ببخشید...... ( یه چیزی تو مایه های : ما را به خیر،تو را به سلامت......تو با دوستات خوش باش.... ما که با مردادی خوشیم و شاد...به لطف حق)

و اما دوست دختر سابق و خوبم تینا.....ای آنکه من روز و شب تو را التماس کرده ام....
والله تا اونجا که بنده یادم میاد و شما هم مستحضرید بعد از اتمام دوستی ما در 8 اسفند ( که البته مثل اینکه در نظر شما شوخی بوده و به هم زدنیم نبوده) ما ارتباط آنچنانی نداشتیم که شما بنده را دروغگو و ..... خطاب کردی.....از این به بعدم اگه خواستی چهره کریه ما رو واسه همه روشن کن که کسی گرفتار ما نشه.....در ضمن من نمیدونم چرا از دوست دختر فعلی بنده را به "مشکل" تشبیه فرمودین....ما که از ایشون فقط خیر و برکت دیدیم......


-----------------------------------------

در کل شما ها با خودتون خوش باشین که ما هم خوشیم.....بابک اگه خواستی خبریم از من بگیری بگو سرشون رو از پنجره بکنن بیرون......

" این جواب آخره....از این به بعد "سکوت".............

...بل احیا عند ربهم یرزقون!!
این هوش سرشار شما در ریاضیات باعث افتخار است و مایه تعجب که چرا درستان تا به حال به درازا کشیده!!
اون قضیه سر و سر رو که شما و دوستان زبلتان فرموده اید که اگر هم درست باشد تا بترکد چشم حسود.
لا فتی الا علی ((لا)) سیف الا ذوالفقار (نتیجه شعار دادن و ظاهر گرایی مطلق همین اشتباهات است!)
قضیه کهیر زدن هم مربوط به آدمهایی هست که با هم فرق دارند نه آنها که به هم شبیهترند.اگرچه هنوز هم یادم نرفته که چه چیزهایی و کدام مختصات ظاهری این دوست عزیز شما را به خود جلب کرده بود!! راجع به تنهایی هم به عرضتون برسونم که شما خیلی وقته از دایره دوستان خارج شدید و پشتتان هم جارو شده.خیلی وقت است که همان حسی را به من می دهید که به دوستان دانشگاه دوستان بیرون و همکارانتان و در کل همه موجودات اطرافتان می دهید.برای شما معاشرت با همان دوستانی لازم است که برای کار گرفتن به درگاهشان التماس می کنید و اشک میریزید و ایشان پشت سرتان هزاران حرف می زند شما هم به همچنین.همان قضیه کهیر است و شباهت انسانها!
با عشقتان زندگی کنید و هر کار دیگری که خواستید که عشق معنی گسترده ای دارد.

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

هرچقدر هم که خودتان را در بوق و کرنا کنید باز هم قابل شناخت هستید.اگر من نارفیق و کج فهم و حسود و خودبین و... هستم پس چرا نظر همه راجع به شما یکسان است؟چرا هرجا اسم شما می آید با یک لبخند معنادار از کنار نامتان می گذرند؟چرا همیشه بعد از نام شما یک علامت سوال همراه با علامت تعجب می آید؟بشمرید کسانی که شما را قبول دارند و با تعداد انگشتان یک دست مقایسه کنید!
همان سکوت که گفتید بهترین کار است وگرنه بازگو کردن جریاناتی از قبیل: هندزفری بدون موبایل و نحوه راضی کردن به خرید ماشین و نحوه پرداخت صورتحسابها و نحوه کارت زدن در محیط کار و ...نتیجه ای جز خنده و البته سر تکان دادن ندارد!!!
در ضمن پیش قدما مثلی رایج بوده که: نشاشی که شب درازه!!!

تینا پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ

امیرحسین جان دقیقا میدونستم که وقتی این حرفای منو بشنوی همین چیزا رو میگی و ترجیح میدی سکوت کنی دلیلشم واضحه چون بیشتر از این فکر نمیکنم بتونی داستان ببافی.هر چند خودت رو میزنی به اون راه ولی بد نیست اگه این دوران ۳ ماهه رو به خودت و بقیه یاداوری کنم...در روز ۳ اسفند که با هم بیرون بودیم به خاطر کارای جنابعالی مثل کم کردن صدای موبایل موقع صحبت کردن با دوستت پرستو و عوض شدن رفتارت صبر من تموم شد و برای اولین بار از دستت ناراحت شدم و چون بعد از اینکه با هم بودیم گفتی میرم پیش بابک اینا چون تو با دوستات بودی زنگ نزدم و با مسیج ناراحت شدنمو بهت گفتم که جلوی دوستات با تلفن حرف نزنیم که ناراحت بشی بگذریم از اینکه شما کلی شاکی بازی دراوردین که وقتی با دوستام بیرونم شب منو به هم زدی و از اینجور حرفا و فرداشم که جمعه بود گوشیتونو نبردین و رفتین کوه که به قول خودتون فکر کنین جالبتر اینجاست که ناراحت شدی از اینکه نگرانت شدم که لطف کردین و منو بیشتر ناراحت کردین(البته خدا میدونه که این حرفاتم درست بوده یا نه هرچند بعید نیست که رفتی فکر کنی تا ببینی تینا بهتره یا یکی دیگه که خوشبختانه اون یکی دیگه از همون موقع مشخص شده بوده احتمالا رفتی نقشه بکشی که به تینا چی بگم...)خلاصه سر یه مسیله ساده که فقط بهانه ای بود برای ایجاد بحث بین ما این فکروتو سر من انداختی که به مدت ۱ هفته از هم دور باشیم و البته از هم بی خبر هم نباشیم و بعد از یک هفته دوباره مثل قدیم با هم باشیم...یک هفته شروع شد و روز دوم که ۷ اسفند بود به من زنگ زدی و گفتی که با بابک رفتیم اسکی و خوردم زمین و پام له شده...نکته:یک روز هم تحمل نکرده بودی و به قول خودت به یه اسکی سه نفره رفته بودین... تو و بابک و طناز... دستت درد نکنه که علاوه بر من به به قول خودت عشقتم خیانت کردی...بهت گفتم بیام بیمارستان گفتی نه دلیلشو تازه فهمیدم چون به طناز بیچاره گفته بودی که منو تینا به هم زدیم و نمیشد که هردومون با هم تو بیمارستان باشیم خب اخه لو میرفتی دیگه...دیگه بهت زنگ میزدم و حالتو میپرسیدم فردای همون روز یعنی ۸ اسفند بهت زنگ زدم و گفتم میخوای حالا که پات اینجوری شده جریان یک هفته رو بیخیال شیم که تنها نباشی خب اخه نمیدونستم که دیگه تنها نیستی که دوباره سر یه بهانه دیگه بحث کردیم و گفتی فعلا به هم بزنیم چون من الان حس خوبی ندارم که من ساده هم کلی گریه کردم و ناراحت شدم ولی تو ازم خواهش کردی و گفتی نمیخوام رابطمون با جنگ و دعوا تموم شه و من الان میخوام که یه مدت تنها باشم تاحسم درست شه و دیگه دعوامون نشه من ساده نمیدونستم که منظورت از تنهایی اینه که با کس دیگه ای باشی ازت پرسیدم تا کی میخوای رابطمون کم باشه گفتی من خودمو میشناسم تا نهایتا ۱ ماه دیگه درست میشم...اگه همون موقع اینقدر مرد بودی و راحت بهم میگفتی که جریان سر یه دختر دیگست دیگه اسمتم نمیاوردم اگرچه اینقدر از خودت برام یه ادم خوب ساخته بودی با اون رفتارات اصلا فکر شم نمیکردم و چون من احمق هنوزم دوست داشتم با خودم گفتم صبر میکنم...بعد از تلفن شروع کردی به مسیج دادن که توروخدا ناراحت نباش و از این حرفا و قرار شد از هم بی خبر بی خبرم نباشیم تا ۳ هفته بعدش یعنی قبل از عید تمام زنگا و تلفنا از طرف تو بود و حتی یه دونشم از طرف من نبود به جز مواردی که داشتم راه میفتادم به طرف تبریز و وقتی از تبریز رسیدم تهران که اول من بهت مسج دادم...مسیجت یادم نرفته که گفتی عزیزم اومدم پسرمو(ماشینت)روشن کردم دلش برات تنگ شده و در ادامه البته خودم بیشتر دلم برات تنگ شده...مسیج و زنگت در ۴شنبه سوری و ... یه روزم نبود که از هم بی خبر باشیم... معنی ارتباط نداشتن چندان به خاطر بودن با کس دیگه رو هم خوب فهمیدیم...من تمام حرفا و کاراتو یادمه چند تا از حرفاتو عین جملات خودت اگرچه هفته پیشم بهت یاداوری کردم ولی با زمانش مینویسم که بقیه بشناسنت...۱)الان مشکلی دارم که توانایی داشتن دوست دخترو مثل قدیم ندارم بیا دوست دختر و دوست پسرای بی قید و بند باشیم البته منظورم از بی قیدو بندبودن این نیست که طرفت بره با کس دیگه(۱۴ فروردین بعد از عید که با هم رفتیم جام جم و مثل قدیما تو خیابون دستمو گرفتی و تو ماشین منو بوسیدی و اهنگی که ازش خاطره داشتیمو گذاشتی)...۲)اخه تو خوشت میاد که تو خیابون ببینی طرفت با کس دیگه ایه اخه منم خوشم نمیاد یه وقت نری با کس دیگه(بعد عید که البته برای اینکه یه وقت ضایع نشی گفتی اگه با داشتن رابطه کم اذیت میشی برو زندگیتو داشته باش اینو میگم چون دوستت دارم و نمیخوام عشقم اذیت بشه)...۳)شماره مزاحمتو بده به من تا حالشو بگیرم که دیگه مزاحمت نشه اخه من دوست ندارم کسی دوست دخترمو اذیت کنه(۱۷ اردیبهشت)...۴)دستمو بوسیدی و گفتی دوستت دارم و عاشقتم و میخوامت اگه صبر کنی و غر نزنی(اواخر فروردین وقتی که کمکی که ازم خواستی رو با بدبختی جور کردم و وقتی همدیگرو دیدیم بهت دادمش)...۵)باید یه روز بیام دانشگاتون تا همه بفهمن که تینا با امیر حسینه و دیگه مزاحمت نشن و بهت گیر ندن(اواخر اردیبهشت)...۶)این خیلی جالبه:من الان از حموم اومدم و لخت افتادم رو تخت ای کاش اینجا بودی(***عید در شمال***احتمالا اون موقع طناز بیچاره پیشت نبوده)...۷)۲۵۰ تومان دادم به نوید که از دوبی برای تولدت عینک فلان بیاره ادم واسه دوستای معمولیشم کادو میخره و تولدشونو تبریک میگه چه برسه به تینا که من دوسش دارم(قبل از تولدم یعنی اوایل اردیبهشت وقتی همدیگرو دیدیم)...۸)تینا من به بابامم رو نمیندازم سعی کن که این کمکو برام جور کنی اخه من به جز تو کس دیگه ای رو ندارم مگه نه؟مگه نه؟و جالبه که از من به زور جوابم میگرفتی که بگم اره خب به جز من کس دیگه ای رو نداری(زمانشو قبلا گفتم)...۹)مسلمه که خجالت میکشیدی که بقیه بفهمن داری به تینا خیانت میکنی به خاطر همینم به همه گفتی که منو تینا قبل عید به هم زدیم...۱۰)زنگ بزن ببین اگه تنهایی بیام پیشت چون میخوام بغلت کنم(اوایل خرداد وقتی که واقعا خسته شده بودم و بهت گفتم که امیرحسین مشکلی داره و به تینا نمیگه به قول خودت صلاح نبوده اشکال نداره صبر میکنم گور بابای تینا و گفتی به بغلت احتیاج دارم چون الان نمیتونم مشکلمو بهت بگم فقط میخوام بغلت کنم تا بفهمی که میفهمم که اذیت میشی و صبر کنی)...۱۱)بهت گفتم کاری که داری با من میکنی حتی از خیانتم بدتره که هنوز خ خیانت رو نگفته گفتی این حرفا چیه(۱ ماه پیش)...۱۲)اگه کسانی مثل سوگل و بابک به من کمک کردن که سر عقل بیام و بفهمم که چه ادم مزخرفی هستی به خاطر این بود که دوست واقعی من هستن و طاقت دیدن صبر و خریت منو نداشتن پس به جای مدام محکوم کردن بقیه به رفتار خودت فکر کن و در ضمن دست از این حرفای چرت و پرت راجع به من و بابک بردار چون خودتم میدونی که حرفات دروغه چون منو بابکو خوب میشناسی و دلیل نمیشه که همه رو مثل خودت کنی پس بس کن۱۳)دروغای دیگت از مشروب خوری خونه بابک اینا وقتی من شیراز بودم و جریان لواسون و جریان کارت و ....................................................... مشکل خطاب کردن طناز جان چیزیه که همیشه خودت گفتی مشکل دارم مشکل دارم البته لابد میخوای بگی که هنوز از مشکل اصلیت کسی خبر نداره و امیدوارم که این مشکلت هم مثل قبلی واست شیرین باشه... اگر چه طناز جان عمرا به حرفای من با دید درست گوش نمیده ولی من وظیفه داشتم که بگم چی کارا کردی...اگه واقعا دوسش داری سعی کن خودتو درست کنی و اذیتش نکنی کاری که توش مهارت داری...۴ ماه تجربه خوبی بودی و خوش بودم اگر چه با دروغ بود و اخرش بازیگر بدی بودی...هفته پیش که برای اخرین بار زنگ زدی که حرف بزنیم جالبه که اخرش قبول کردی که چه ادمی هستی و التماس کردی که نفرینت نکنم جلوی بقیه شجاع شدی...احتیاجی به نفرین من نیست چون تو نفرین شده خدایی هستی و قطعا چوب کاراتو میخوری...هیچ وقت نمیبخشمت...خداحافظ عسلی خیانتکار دروغگو...

آرش یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.tarajetanhaee.blogfa.com

سلام وب زیبایی دارید
ممنون میشم لطف کنید به وب من هم سر بزنید
با تبادل لینک موافقید؟

[ بدون نام ] یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام یه سلامی که ارزشش بیشتر از سلامای دیگس چون با شناخت بیشتری همراهه.اول بار که وبلاگتو دیدم سرسری گذشتم ورفتم بیرون ولی امروز اومدم و قسمت مشخصاتتو خوندم قشنگ نوشته بودی اونقدر که نظرم نسبت به تو عوض شد .حالا میخوام بشینم یکی یکی مطالبتو بخونم پیشا پیش ممنونم از کار قشنگت ایشالا به هرچی میخوای برسی .موفق باشی خداحافظ

مانی پنج‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ب.ظ

اولین باره که وبلاگ شما رو میبینم
پسر حرف نداری.دیگه فکر نمیکردم مثل تو باشه
اون قدر رکی که ادم لذت میبره
امیدوارم همیشه سر افراز باشی
طرز زندگیتو به هیچی نفروش. حتی به این عشقهای مسخره

نسترن چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ http://kholocheli.blogfa

بابا این جا چهخبره بگیر بگیره
بچه ها بیاید خبراسسسسسسسسسسسسسسس

همین شما چرااینجوری میکنید این از این امیر حسین کچل با این پست نوشتنش خدا شفا بدهبهت برات دعا میکنم فوقولاده کچل خان

رسول جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ب.ظ

دستت درد نکنه
خیلیل مننونم
امید وارم کم که موفق باشید
خیلی حرفهاتون معنی میده
خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد