تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

بی قراری های شبانه یک غربت زده سبز


بعضی چیزها درونیه. یعنی رفته تو وجودت، تو با اون معنی میدی. مثلا اینکه یکی بی شعوره، یا یکی بد دهنه، یا فلانی با یا بی منطقه. اینا رو میشه با تمرین کم یا زیاد اش کرد اما هیچ وقت نمیشه کامل از بینشون برد. نمیتونی دیگه این قابلیتها رو نداشته باشی. تو با اون و اون با تو اجین شدین.

حالا حکایت منه. سه حرف بیشتر نیستا. برای هر حرف اش شبها و روزها کار کردم. هی خواستم دورش کنم، خواستم کتمانش کنم. گفتم جواب نمیده، عوض شم، عوض کنم. نشد که نشد. نمیشه. سه حرف بیشتر نیست اما دور نمیشه. ع ش ق . با یه نگاه، با یه لبخند، با یه حسی که بعدا حتی بفهمم اشتباه بوده، انگار توم آتیش میگیره، شعلش میزنه بیرون. یه انرژی که نمیدونم از کجا همه تنم رو میگیره و مدتها باهاش خوبم. یه حسی که حتی بعد از هزار بار باز هم انگار تازه است و بهار رو با خودش میاره. چقدر خوبه که هنوز شاید فقط یه خنده باکره من و تا این حد سبز میکنه. همین سه حرف، ع ش ق. از همه عجیبتر اینکه حتی وقتی کسی تو زندگیم نیست هم عاشقم، نمیدونم چجوری اما انگار تا خون تو این تن میچرخه عشق هم جریان داره...


باشد،

قول میدهم بعد از بی قراری گریه ها

بیایم حوالی سبز تو،

یک شاخه شعر بگذارم و بروم

نشان به آن نشان که عشق هنوز دارد نفس می کشد ....



نظرات 1 + ارسال نظر
یغای یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ http://ighai.blogsky.com

سلام
زیبا دلنشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد