
وقتی که دلتنگ میشم و همراه تنهایی میرم
داغ دلم تازه میشه،زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندنم با تو هم اندازه میشه
قد هزارتا پنجره تنهایی اواز میخونم
دارم با کی حرف میزنم؟نمیدونم نمیدونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره
کاش میتونستم بخونم قد هزارتا پنجره
طلوع من طلوع من
وقتی غروب پر بزنه موقع رفتن منه
طلوع من طلوع من
وقتی غروب پر بزنه موقع رفتن منه
طلوع من طلوع من
حالا که دلتنگی داره رفیق تنهاییم میشه کوچه ها نارفیق شدن
حالا که میخوان شب و روز به همدیگه دروغ بگن ساعتها هم دقیق شدن
-----------------------------------------------------------------------------
امروز وقتی برمیگشتم خونه دیگه حتی بوی پیچ های امین الدوله رو هم حس نکردم.....خیلی دور شدم...خیلی...از همه چیز
شاید چون چیزی رو گم کردی ... هان ؟؟
سلام
خوبی
وبلاگ خیلی قشنگی داری امیدوارم قشنگ تر هم بشه
در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر...........
اینقد بد قضاوت نکنیم...باشه؟؟؟
مطمئن باش که شما رو یادم هست.همیشه سر میزدم. تو وبلاگ آریا هم دیدم که نقل مکان کردین.اما معمولا بدون خبر میام ومیرم.
baske khar mizani ghat zady?
chi kon riazy mohandesy az emruz nakhun
ta halet khub she va nomratam az man kamtar she
dar zemn che aks etupiye be ham echiz shabihe joz marg
بابک جان
چی شده؟؟ تو دیگه چرا دلت گرفته؟؟
گویا همه یه طورایی دل تنگ هستن.
مواظب خودت باش.
salam khobi doste aziz mamnon sar zady baz ham sar bezan khoshhal misham
mofagh bash
چرا همه اینجوری شدن؟؟؟؟؟
. کمال عشق چون بتابد کمترینش آن بود که خود را برای او خواهد و در راه رضای او جان دادن بازی داند، عشق این بود؛ باقی هذیان بود و علت…
صدای سیاوش اینقدر توی گوشم می پیچه، که نمی تونم متنو بدون ریتم بخونم. اما می دونی چیه، فکر می کنم علاقه یی که لا اقل من به آهنگهای قمیشی دارم، به خاطر وجود یه غم مثبته. غمی که می سوزونتت، اما در عین حال امید توش موج می زنه. امیدوارم تو رو هم اینطوری ببینم. وبلاگ قشنگی داری. خوشحالم از اینکه روی نیمکت چوبی نشستی و باهام حرف زدی. امیدوارم همنشینهای خوبی باشیم، نه عابرینی گذرا. موفق باشی و شاد.
وبلاگ شما در قسمت عمومی*خانه پیوندها*ثبت شد
برای تثبیت درستی اطلاعات خود به آدرس ما مراجعه کنید.
سلام خوبی . حرفات خیلی معنا دارن . عمق دارن. ادما روزمره ی داره خفشون میکن. وقت اینو نداره که کار خارج از برنامه انجام بدن. عین یه ماشین. در مورد نوشته قبلیتم منم عین تو فکر میکنم با این تفاوت که من تو اون زمان یادمه وقتی ازادی خرمشهرو از تلوزیون شنیدم ساعت نمیدونم ۴.۳۰ یا ۵ بود که همه زدیم بیرون صدای بوغ ماشین و اسفندو شیرینی بود که مردم داشتن از خوشحالی میدادن. البته من اون موقع ۸ سالم بود.
سلام بابک جون
من از مسافرت اومدم. جات خالی عالی بود.
راستی اون متن همه همش مال خودم بود . چطور یه جا دیده بودیش؟؟؟
بعد هم من عاشق این شعری هستم که اینجا نوشته ای . حالم گرفته می شه. مخصوصا موزیکش. دلم برات تنگیده.روز شماری می کنم تا بیام ایران . راستی چرا باز دلت گرفته؟ نگفته بودم حساس نباش !!!!
قد هزارتا پنجره تنهایی اواز میخونم
دارم با کی حرف میزنم؟نمیدونم نمیدونم ............... یک زمانی خیلی می خواندمش ): ......... دلم گرفت یکدفعه