Touch me,it's so easy to leave me
all the love with the memory of my days in a sun
تو هم رفتی...
تو رفتی و من باید خیلی چیزا یاد بگیرم،تو رفتی و من فهمیدم اینده یه لغت پوچه مثل تو،تو رفتی و من خیلی چیزا رو از دست دادم،تو رفتی و خیلی چیزارو با خودت بردی،تو رفتی و شاید من رو با خودت بردی،تو رفتی حس من رو بردی، تو رفتی و من خودم رو فراموش کردم،تو گفتی میری و من یک فیلم دیدم،یه فیلم طولانی که قسمتی از خودم بود،تو رفتی و خیلی چیزا برام موند،تو رفتی و شعرای ابی رو با خودت بردی یادت که هست؟تو رفتی و من باید با فکر بودنش زجر بکشم،تو رفتی و من باید خیلی چیزایی که برام زجرآوره رو تصور کنم،تو رفتی و شک برام گذاشتی،تو رفتی و یه تیکه از شهر برام ورود ممنوع شد،تو رفتی و دیگه حالم از آریان بهم میخوره همینطور از خیریه،از فدک،از آخر دنیا،از...از تو از خودم،تو هم رفتی...
تو رفتی و به راه تو هنوز چشم انتظارم
نمیخوام تا بدونی تو هنوزم بیقرارم
شب رفتن برای من به معنای تباهی بود
من عاشق تموم کردم که عشق ما خدایی بود
ببخشید بابت کلمه های زشتی که تو این متن بکار رفته اما چون خیلی قبولش دارم و مناسب اعمال چند تن از دوستان هست!!! مجبورم که اینجا بنویسمش.بهرحال شرمنده...
یک روز یک خرگوش دید که کلاغی روی درخت نشسته .. گفت ای کلاغ تو همیشه روی شاخه درخت نشستی و کاری نمی کنی ... منم می تونم مثل تو بشینم و هیچ کاری نکنم ... کلاغ با بی اعتنایی گفت خوب بشین ... و خرگوش سر جاش گرفت نشست !! چند ساعت بعد روباهی که از اونجا رد می شد با یک جهش خرگوش رو گرفت و خورد .
نتیجه اخلاقی : اگر می خواهی بشینی و هیچ کاری نکنی باید بالا بشینی .
یک روز یک بوقلمون بود که دوست داشت بره بالای درخت بشینه ... اما بالهاش قدرت نداشت .. هر چی تلاش می کرد موفق نمی شد .. گاوی از اونجا رد می شد. گاوه که علاقه بوقلمون رو دید بهش گفت اگه می خواهی بالهات قدرت بگیره بیا از گُه
من بخور ... بوقلمون که خیلی دوست داشت بره بالای درخت .. از گُه گاو خورد تا بالهاش قدرت گرفت و بالاخره خودش رو به بالای درخت رسوند ... اما به محضی که اون بالا رسید ،یک شکارچی که از اونجا رد می شد دیدش و با تفنگ زد و انداختش پایین .
نتیجه اخلاقی: با گُه خوردن می تونی به بالا بالاها برسی اما نمی تونی اونجا بمونی .
یک روز یک گنجشکه داشته تو هوای سرد پرواز می کرده اما سرما توانشو ازش می گیره و از سرما می خوره زمین ... داشته یخ می کرده و می مرده که یک گاوی که داشته از اونجا رد می شده می رینه رو سر گنجشکه !.. گنجشکه تو گُه این گاوه گرم می شه و دیگه یخ نمی زنه !! اما خوب تو گُه گیر کرده بوده واسه همین از یک روباهی که داشته از اونجا رد می شده کمک می گیره ... روباه از تو گُه درش می آره و می شورتش و بعد می خورتش!
نتیجه اخلاقی : هر کسی که می رینه رو سرت دشمنت نیست . هر کس هم که از تو گُه درت می آره دوستت نیست .