تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

روزگار غریبی است نازنین...

 

این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی
                   ای به دوش افکنده گیسو، از تو دارم از تو دارم
این غرور و عشق و مستی، خنده بر غوغای هستی
                   ای سیه چشم و سیه مو، از تو دارم از تو دارم
این تو بودی کز ازل، خواندی به من، درس وفا را
                   این تو بودی کآشنا کردی به عشق، این مبتلا را
        

                         من که این حاشا نکردم،از غمت پروا نکردم

دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
                  سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا، داده رنگ فنا، میشناسم
                  من خود شیوه نگه چشم مست تورا، میشناسم
                                     

                        دیگر ای برگشته مژگان، از نگاهم رو نگردان


همیشه مامان میگفت: ازدواج یعنی دو نفر با هم، در کنار هم، برای زندگی بهتر.الان دیگه این جمله کاملا دگرگون شده.یه چیزی تو مایه های: یک نفر رو کله یه نفر دیگه برای یورتمه رفتن!! یا وسیله تبدیل به هدف شده ای که به خاطرش حاضریم دست به هر کاری بزنیم.خودمون و بقیه رو بکشیم پایین و از انواع خدعه ها و نیرنگها استفاده کنیم و در بیشتر مواقع چیزی برامون نمیمونه جز یه مهر طلاق!! آخه ننه ات خوب، بابات خوب، تو چی کم داشتی و داری که به خاطر اینکه تو این مسابقه احمقانه از بقیه دوستات عقب نیفتی (اگرچه اونها هم یه گندی تو همین مایه ها زدند و دارن میزنن!!)، یه همچین بازگشت به عقب احمقانه ای رو انجام میدی؟!آخه چقدر من از مولانا کد کنم؟:
بر هرچه همی لرزی، می دان که همان ارزی        زین روی دل عاشق، از عرش فزون باشد!!
                                                       
                                                  ****************      
قضیه رفتن و برگشتن آدمها چیز پیچیده ایه، آدم اون وسطها میمونه.نمیدونه هنوز به طرف حس داره یا نه؟ اون حس دوست داشتنه یا انتظار انتقام؟ اصلا میشه با ترس از دوباره رفتنش کنار اومد یا نه؟ کنار اومدن تو با برگشتنش نوعی بی شخصیتی یا ضعفه؟ خود اون برای چی برگشته؟ به پیسی خورده یا واقعا یه حس قوی اون رو اورده اینجا؟ تمام اینها وقتی پیچیده تر میشه که طرف موجود هزار تویی مثل تو باشه با یک علامت سوال محکم جلوی چشمهای من که برای ایتدایی ترین چیزها هم لازمه.

خورشید دشنه خورده ام رو، تو سایه ها امون بده      تو بهت این ثانیه ها، عشق رو به من نشون بده
                                          
                                                  ****************
پ.ن 1: " دوران خودسازی و دگر شناسی " بهترین اسمیه که میشه رو دوران حال من گذاشت.هم دارم خودم و قابلیتهام!! رو بهتر میشناسم، هم به همه دور و بریهام آب خیرات میکنم تا ببینم چقدر تو زیرابی رفتن مهارت دارن.الحمدلله که همه واجد شرایط مسابقه شده اند!!!
پ.ن 2: اگر میفهمیدم تو چی از جون من میخوای...
پ.ن 3: فسقلی...

 

بازم اشکهای چشمام، مثل آب روونه
           آدم با چه امیدی، تو این دنیا بمونه
                          دیگه با چه غروری، بگم خیلی صبورم؟
                                    مگه میشه تو گریه، بگم مست غرورم؟

                  صدام کن که دوباره، بشم عاشق عاشق
                  بیام با یه اشاره، بیام با یه اشاره

تو قلبت کی عزیزتر شده از من؟
          کی اومد که بدت اومده از من؟
                         کنار تو همش عشقه تو حرفهام
                                   چقدر پیش تو آروم میشه دنیا

                  صدام کن که دوباره، بشم عاشق عاشق
                  بیام با یه اشاره، بیام با یه اشاره

خیال کردی دل من، دل ساده عاشق
        از این شاخه به اون شاخه پریده
                        دل ساده عاشق، دیگه بی تو تو دنیا
                                یه شب خواب خوش عشقو ندیده

                 صدام کن که دوباره، بشم عاشق عاشق
                 بیام با یه اشاره، بیام با یه اشاره

 

                      *******************


پ.ن 1: ای . تا . لیا !!!
پ.ن 2
: مامان برای ده روز رفت اسپانیا، باز هم من موندم و یه خونه خالی و یه چشم پاک!!!
پ.ن 3: ...و چه بسیار شده نا صافیها، و چه نرم شده ام من زیر پتک دروغ مردمان.
پ.ن 4: بسازم خنجری نیشش ز پولاد     زنم بر دیده تا دل گردد آزاد!!!
پ.ن 5: شغل شریفی است سوختن(مردن ) برای او که لحظه ای برای من تب نکرد .
پ.ن 6:
برو بابا حال نداری...!!!


 

If a kiss is the language of love,then we have lot to talk about

 

معنی و معنا به نظر من چیز بیهوده ایه. اصولا همه مشکلات بشر از جستجو و کنکاش در همین معانی سرچشمه میگیره. به این لغات نگاه کنید:

ثروت، دوست، عشق، وفا، قلب، اطمینان، تکیه گاه، دروغ، راست، غم، شادی، تحصیلات، حیات، بقا، ارتباط، تماس، سکس، انزوا، قدرت، جمع، تنهایی، گذشته، حال، آینده، هدف، قسمت، تفریح و....

حالا قبول دارین که همه بدبختیهای ما در این کلمات نهفته شده؟همه جون کندنها، خیانتها، زحمت کشیدنها و... برای همین چیزهاست.حالا نباید به این چیزها اهمیت داد؟ یا باید اهمیت داد و ازشون وسیله ساخت؟ یا...
من که ترجیح میدم اصلا راجع بهشون حرف نزنم.اصولا یکی از شرایط مدینه فاضله ذهن من اینه که برای انتقال مفاهیم و منظورها احتیاج به صحبت و ابزار اون نباشه. یه روزی، یه بابایی، به زبان انگلیسی در مدح سکوت شعری سروده که بخشی از مفهوم اون این رو میرسونه که، برای حرف زدن احتیاج به صحبت و برای شنیدن احتیاج به گوش کردن نیست.
یکی از این معانی که تو فرهنگ ما دستخوش تغییر که چه عرض کنم، دچار انقلاب شده، عشق و مقدمات عاشق شدن و ابزار ابراز اونه.دخترها از میزان دارایی طرف مقابل و پسرها از میزان برآمدگی سینه های دختر!!! میفهمند که عاشق شدند، کسی کاری به گره خوردن نگاهها نداره.همه بار اول یا نهایتا بار دوم عاشق میشند و چیزی به نام گذشت زمان و شناخت بیشر وجود نداره. برای ابراز عشق هم، عناصر ذکور دست به دامن قلم و کاغذ میشن و اناث هم طریق عشوه و ناز رو در پیش میگیرن، در صورتی که راههای خیلی قشنگتری هست (البته قبول دارم که خیلی از این راههای قشنگ، تو فرهنگ ما جایی ندارن).

اینجور عناصر حیاتی زندگی، در گذر دنیای ماشینی و امپراطوری سنگها( لقبی که من به آدمها و اساس روابطشون داده ام )،  هر روز هرچه بشتر به کنار زده میشن و گرد کهنگی روی اونهارو میپوشونه. رسیدن به کنه این عناصر و دریافت معانی واقعی اونها، احتمالا مستلزم همون مدینه فاضله است اما...

به قول سهراب:

   من خلاف جهت آب شنا کردن را
                  مثل یک معجزه باور دارم      
 
       آخرین دانه ی کبریتم را
                  میکشم در این باد
                           هر چه بادا باد ...


پ.ن 1: میخوام بخاطر به وجود آوردن یک روز قشنگ برام، ازت تشکر کنم و اینکه تو از دوست دخترت دوست داشتنی تری و همینطور اون از تو...!!
پ.ن 2: برای ما که اصالتا" و تیپا" !!! ایتالیایی هستیم، دیدن بردهای شیرین مردان آتزوری، بعد از حذف ایران، مرهمیست برای دردهامان...
پ.ن 3: همیشه باید به طرف مقابل آب نشون بدی تا میزان شناگر بودنش رو بسنجی، اگرچه این روزها همه حتی تو استخر خالی هم زیرابی میرن!!!

 

ما تحقیر شدیم...

 

جام جهانی برای ما تموم شد.برای ملتی که چیزی براش نمونده جز اینکه آرزوها و بزرگیهاش رو فقط تو مستطیل سبز جستجو کنه.ملتی که دستیابی به فناوری هسته ای و ایستادن در مقابل نیمی از دنیا رو درحد چند تا جک و چند تا SMS لوس پایین میاره  ، اما برای یک برد فوتبالی حاضره تمام شب رو تو خیابون به حرکات موزون بگذرونه!!!

 

میگن کارهای بزرگ باید به وسیله آدمهای بزرگ انجام بشه ، همه کوچک بودیم.چه رئیس سازمان تربیت بدنی و رئیس فدراسیون فوتبال که تا آستانه مسابقات ، تمام انرژیشون رو صرف کم کردن روی همدیگه کردن ، چه تماشاچیهای بی غیرت ما که قبل از مسابقه ، بلیطهای " ایرانی " رو با چند برابر قیمت به طرفدارهای مکزیک فروختند تا ما بیرون زمین هم بازی رو به حریف واگذار کنیم ، چه ایوانکوویچ که مثل همیشه روی نیمکت یخ میزد و هیچوقت جسارت لازم برای هدایت نیمکت یک ملت زیاده خواه رو نداشت ، چه دایی که همه چیز رو فدای خودخواهی خودش کرد و البته علی کریمی که جنبه نیمکت نشینی بایرن مونیخ رو هم نداشت و با غرور و بی تفاوتیهاش جو اردو رو ملتهب کرد، یا مهدوی کیا که جریان همسر صیغه ایش حسابی اعصاب خودش و مارو به بازی گرفت و تک تک بازیکنها که بیشتر به فکر باشگاه جدید بودن تا پیراهن تیم ملی ، و همراهان تیم که چیزی جز یک " بازنده " بودن رو به نمایش نذاشتن.پس این تیم لیاقت حتی برد هم نداشت چه برسه به صعود به مرحله حذفی.

 

آره ، ما تحقیر شدیم ، باز هم بدست خودمون.شاید خیلیها مثل من آرزو میکردن بمیرن اما صحنه روپایی زدن کریستیانو رونالدو رو توی محوطه جریمه خودمون نبینن.قوم آریایی و نوادگان کوروش به جایی رسیدن که یک پسر ۲۲ ساله به این سادگی اونهارو به سخره میگیره.هیچ اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته ، چند تا انتصاب احساسی و دوباره تا ۴ سال دیگه همه میریم تو رویا...