دل کوچولو،دل دیوونه،دیگه نرو،از خونه
پشیمون میشی،پریشون میشی،نمیدونی ،دیوونه
بیرون از خونه،دلها همه سنگ
هرچی میبینی رنگه و نیرنگ
تو مثل یک پر،میبردت باد
حتی یادت هم،میبرند از یاد
اگر یه خونه ای رو خراب کنیم تا از اجزا و مصالحش یه ساختمان دیگه بسازیم چی
میشه؟به خدا هیچی،یه ساختمان به وجود میاد نوتر،قشنگتر،و شاید بزرگتر.اما دیگه کسی از خونه قبلی یاد نمیکنه.کسی نمیگه اگر اون نبود و تن به ویرانی نمیداد الان اثری از این عمارت هم نبود. اما چه فایده؟حالا یه چیز دیگه از همون اجزا و در همون جا ساخته شده که هر اثری از ساختمان قبلی رو انکار میکنه.
حکایت ما آدمها هم همینه،وقتی خودت و روحت رو برای کسی ویران کنی،عریان کنی،با خرابه هات خود به خود باعث حضور یکی دیگه میشی که مثل ساختمان جدید باعث از یاد رفتن تو میشه.همیشه اولین نفر بودن قشنگه اما خود به خود اون اولین نفر میشه جاده صاف کن آدمهای بعدی که از خرابه هاش بالا میرن و در آخر پرچم پیروزی رو بر پیکر نحیفش سوار میکنن.دیگه مهم اون پرچمه نه خرابه هایی که پرچم رو پذیرفتن.
تا آدمهایی مثل من نباشند،آدمهایی مثل" احسان ولی اس..." نمیتونن به نیاتشون برسن.ما خودمون این جور آدمها رو پرورش میدیم.همیشه بدی جاذبه داره و خوبی دافعه.هیچ وقت قدر آدم خوب رو نمیدونیم اما همیشه با سر دنبال یه نقش منفی میگردیم.حالم از معیاراتون به هم میخوره.تحمل افکارتون رو ندارم،خندم میگیره از منطق بی منطقتون.مضحکه که هیچ وقت بدی یه نفر رو قبول نمیکنین و به خوبی همه شک دارین.
آدمی که روباز بازی میکنه از همون اول بازندست.اگه اهل بلوف و تقلب باشی تازه میتونی تو پوکر زندگی وارد بشی.خیلی وقتها بیست تا آس هم داشته باشی میبازی اما گاهی با دو تا هشت تقلبی هم برنده ای.کافیه بتونی دست بقیه رو نگاه کنی و از زیر میز کارت برای خودت در بیاری.
هر کس بهایی می پردازد. بعضی ها بهای رفتن. بعضی ها بهای ماندن.
بعضی ها دلشان را می گذارند و می روند. بعضی ها دل می کنند و می روند.
بعضی ها می مانند بی دل بستن. بعضی ها می مانند چون نمی توانند دل ببرند.
من ولی هنوز که هنوز است تکلیفم را با این دل نمی دانم.
بعد از بیست و دو سال صبر و امتحان،فکر کنم دیگه وقتش باشه:از این پس یاغی ام دیگر...
زیر یک سنگ سیاه،دونه ای زد جوونه
سر درآورد از تو خاک،آسمون رو ببینه
سایه سیاه سنگ،افتاده بود روی تنش
سردی پیکر سنگ،مونده بود رو بدنش
خسته شد نشست رو خاک،اون جوونه قشنگ
نتونست بیاد بیرون،از زیر سینه سنگ
گفت که زیر سنگ سخت،من غریب و اسیرم
زیر این حجم کبود،جون میدم من میمیرم
سنگه تا حرف رو شنید،دل سنگی اش شکست
گفت که با این همه درد،نمیشه اینجا نشست
لب پرتگاه جنون،لغزید و افتاد تو رود
چشمهای جوونه دید،آفتاب و هرچی که بود
چه قشنگه کار سنگ،تو سکوت شعر من
رسیدن به اوج عشق،قصه سقوط سنگ
یکی هست که میگذره از خودش،ببین چه سخت
سنگه افتاد ته رود،تا جوونه شد درخت