وقتی تو این اتاق سوت و کور بوی وانیل میپیچه،فقط تویی که در یادمی.از عود که رو برمیگردونم گلها رو میبینم.من و تو معتاد رز سفیدیم.اینورتر رو که نگاه میکنم هنر قشنگت رو میبینم،یا اون گردنبند سرخپوستی،یا شکلات یا....یا خودت.همه اینها یعنی تو،بخصوص بعد از یه روز آفتابی و داغ که فکر میکردم محکومیت عرق رو بر پیشونیم میشونه،اما فقط گرما بود و تو،همین.
خیسی چشمات من رو یاد چشمه میندازه،آب زلال،روی سنگهای صاف و صیقلی.اما میدونی هیچ وقت طاقت دیدن این چشمه رو نداشتم.
امشب انگار،خون تازه ای تو رگهای منه
یکی از عمق سکوتم،داره فریاد میزنه
من رو از جاده نترسون،نگو که فاصلمون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب ،هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چشم به هم زدن
پا به پای سیم گیتار،خوندن از گذشته ها
تو هوای روشن و پاک،ترانه دم زدن
نازنین فقط توی همین نفس با من باش
بگو هستی که برم به این قفس،با من باش
گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه
بی بی ترانه هام،تویی و بس،با من باش