فتح خرمشهر...خونین شهر...شهر عشق...
محمد بروجردی...جهان ارا...
محمد نبودی ببینی شهر ازاد گشته
خون یارانت پرثمر گشته...
من که اون موقع نبودم ولی با تمام وجود حسش میکنم.انگار من هم یه سهمی توش داشتم.یه غرور خاص...حس بیرون انداختن دشمن از سرزمینی که قبلا خیلی بهش مینازیدیم اما الان...
اگرچه اینجا بلاگ خودمه و هرچی بخوام توش مینویسم ولی نمیخوام فکر کنین من حزب اللهی یا هر چیز دیگه هستم.اصلا به نظر من این چیزا معنی نداره(البته لا اقل خیالم از اونایی که میشناسنم راحته
)ولی حرف حق رو به نظر من باید از هر کسی قبول کرد..اقای خمینی یه جمله داره که من عاشقشم و به نظرم خیلی معنی داره:((ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد.)) این همون چیزیه که ازمون گرفتن و همه رو به قبله خوابیدیم که بعد از عراق کی نوبت ما میشه؟؟..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منم بد نیستم.دیروز داشتم به پیام میگفتم شدم عین یه دیوار گچی که یه بچه روش با خودکار خط خطی کرده.اصلا حوصله ندارم.همه چیز یکنواخته البته یه اتفاق بزرگ و یه تغییر در راهه اونم امتحان نیم ترم ریاضی مهندسی اونم جمعه هفته دیگست
..
سارا تو کامنتهام یه چیز قشنگ نوشته بود.نوشته بود از وقتی فرق دختر و پسر رو فهمید زندگیش به هم ریخت.ولی من از وقتی بزرگ شدم زندگیم به هم ریخت.
به قول ابی...من برای زنده موندن جستجوی تازه میخواهم