تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تو آن ماهی که فرمودی به فرزند
کرم کن بر اسیرانت،علی جان...
...یادته چقدر علی رو دوست داشتی؟یادته هر سال عصرهای 21 رمضان که تلویزیون فیلمی از علی نشون میداد اشک از چشمات سرازیر میشد؟ الان دو ساله که اون اشکهارو ندیدم ...
نظرات 27 + ارسال نظر
مریم شنبه 24 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:42 ب.ظ http://b4u.blogsky.com

این مرد خدا اینقدر عشقش تو دلم هست که هرگز از ذهنم دور نمیشه

کیمیاگر شنبه 24 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:53 ب.ظ http://mehrgol.persianblog.com

بایک جان،
مهم این است که در قلب و دل آدم ها چی می گذره.
ظاهره هیچ چیز رو نمی تونه ثابت کنه.
التماس دعا...

امیرحسین-کوچ ماه یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:25 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

امشبم بهت گفتم این مرد اینقدر احترام داره که هیچ چیز نتونه جاش رو بگیره......

نگار یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:06 ق.ظ http://etrangerere.blogspot.com

اصل دلته .... که اون تو هستن:) بای

سارا یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:28 ق.ظ http://saara.persianblog.com

آخی بمیرم من :)):))
وااای بابک دلم خیلی گرفت :)):)):))

آریا یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:34 ق.ظ http://ghoonieh.blogspot.com

خوش به حالش...
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار!

نیلوفر یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:36 ب.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

بابک جانم
نمی دونم که در مورد چه کسی نوشتی ولی اینو فهمیدم که در مورد یه کسیه که دیگه نیست و دل نازنین تو براش تنگه ! و اینو هم می دونم که این خیلی سخته ولی رفتن و نبودن را باید صبر کرد گلکم!

پونه - ایران دخت یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.pooneh.persianblog.com

سلام دوست عزیز....

بهروز وثوق یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:22 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
نمیدونم چی بگم
ممنون که بهم سر زدی

homeless یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:25 ب.ظ http://homeless.blogsky.com

کنار بستر خونینت نشسته دخـتر محزونت چکیده شبنم اشک او به روی فرق پر از خونت



گرفته رنگ غریبانه فضای خانه ات ای حیدر به زیر لب حسنت گـوید برس به داد دلـم مـادر



زمان دیدن زهرا شد دگرحسین تو تنها شد مثال مغـرب عاشـورا که دختری بی باباشـد...

خزر یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:21 ب.ظ http://baadesabaa.persianblog.com

می دانستم که خیلی علی رو دوست داشتند . بابک ... بابک ... غیاب همان چیزیست که همه ی ما وقتی دچارش میشیم تجربه ی خودمان را داریم ازش . پس من چه بگویم به تو ؟

سارا دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:03 ق.ظ http://tanhaeiesara.blogspot.com

یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد...
نمیدونم این کسی که دیگه اشکهاش رو ندیدی کیه..ولی قطعا باید خیلی برات عزیز باشه که ازش تو وبلاگ نوشتی....
رفتن وماندن دست ما نیست..باید تحمل کرد و صبور بود..
مرسی که بمن هم سرزدی....

باران دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:07 ب.ظ http://sokootebaran.blogspot.com

همیشه از خدا می خوام این سوز دل و اشک را از من نگیره تا بتونم دلم را با اشک جلا بدم امسال هم تو شب قدر اینو از خدا بخواخ...

ماه مهر دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:48 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

بازم سلام...
راست میگید..
کجاست اون صافی و پاکی دلامون..؟

سعر دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:25 ب.ظ

babak joonam hamishe zendegijoorykeadam mikhad nist...va inke marg am arseye bayasteyiazhamin zendegiye... movazeekhodetbash
sahar

شقایق دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ب.ظ http://bluecopse.com

ندیدن دلیل بر وجود نداشتن یه چیزی نیست ... !
شاید اون اشکها ترجیح داده شده که خورده بشه ... هرچند عذابش بیشتره ... ولی گاهی اوقات به خاطر عزیز بودن طرفت این سختی ها رو به جون میخری ... !

سارا دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ب.ظ http://saara.persianblog.com

می دونم دلت خیلی تنگ شده بابک ولی هر چی فکر کردم که چی باید گفت توی این مواقع که دلتنگی میاد ور دل یکی می شینه نفهمیدم ! اصلا نمی دونم باید بهت چی بگم فقط می تونم بگم که ذره ذره وجودم دردت رو احساس می کنند...درد نبودن عزیزی که اونم مثل عموم نازنین بود و مثل عموم دوسش داشتم ....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:10 ق.ظ

Babak joonam, khodaye man o to va ali bozorge,age emrooz pishet nist ke askkash ro bebini be jash hamneshine molast, mehmoone sofreye ali, take care babak joon. Nazgol

شقایق سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:07 ق.ظ http://bluecopse.com

بابک میدونم کامنتم بی ربط بود ... خوب اون موقع از دنیا بی خبر بودم ... به هر حال متاسفم ... :(

بهار سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:54 ب.ظ http://khaatoon.blogsky.com

سلام بابک.حدس زدم راجع به کی حرف میزنی..ولی میدونی این هم از همون جبرهای زندگیه که هیچ جوابی نمیتونیم بهش بدیم .فقط باید قبول کنیم.خدا رحمتش کنه.

نازنین سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:49 ب.ظ http://ranginkamon.blogsky.com

سلام دوست خوبم امیدوارم موفق باشی بابک جون به منم سر بزن

الهام چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:26 ق.ظ

من همیشه وب لاگتو میخونم.خیلی خوب مینویسی.

بابک چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:00 ب.ظ http://babak-n.blogsky.com

اگه این بزرگ شدنه من دلم میخاد همیشه بچه بمونم. ولی لامسب زندگی به مرور زمان زلالی دلامونو میگیره. من چی بگم که پنج شیش ساله اون اشکارو ندیدم.

سرو قامت چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.derasele.blogsky.com

باید ارزش اشک رو داشته باشی تا اون از چشات سرازیر بشه

ممنون از اینکه بهم سر زدی

نگار جمعه 30 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:48 ب.ظ http://etrangerere.blogspot.com

سلام. آقا این بالا من بودم کامنت دادم داشتم اسممو مینوشتم اشتباهی دستم یه دفعه خورد به

ذوقال دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:12 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یا حق
هنوز شب کویر را زخاطر نبرده ام انجاکه سخن ازناله های گریه الود ان امام راستین به میان میاید... وبه راستی چه فاجعه ایست آن لحظه که یک مرد می گرید!...چه فاجعه ای!..

ماریا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام
خیلی لوس و خنک هستی یه کمی چدی تر باش







برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد