از صبح روی این صندلی نشستم و هوای بیرون مدام داره تغییر میکنه.
آفتاب بود، ابر شد. ابرها تند حرکت کردند، باد اومد. بارون گرفت. قطع شد و باز باد اومد. سرد شد. تیره شد، تار شد. من اما تغییری نکردم. هنوز روی این صندلی نشستم. نمیدونم تغییر دیگه برام جذاب نیست یا درون متلاتمم باعث میشه این تغییرات به چشمم نیاد. دلم یه شاخه شعر میخواد و یه ملودی شراب و یه بیت لبان تو... و دیگر هیچ !
وای باورم نمیشه دوباره دارم می خونمت خوبی تو؟ چه خبر؟ ایرانی یا چی؟
سلام...وب قشنگی داری....لینکت کردم...امیدوارم تو هم سر بزنی و منو با اسم تنهایی درون { احسان امو} لینک کنی...منتظرتم...........
لبانت به ظرافت شعر .......
اولین چیزی که با خوندن مطلبت بهش فکر کردم
شایدم دومین چیز !!
اون یکی چی بود؟!
اون یکی همون یه شاخه شعر و یه ملودی شراب و یه بیت لبان تو بود
منم خوبم هیچی مشغول کارم اینا چه خبر چه می کنی ما ایمیل نداریم اینجا حرف میزنیم :دی
کمبود امکاناته دیگه !
بلاگت هنگ کرده نمی ذاره کامنت بذارم
چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری
الان چی ؟ بعد از اون تغییری که با هم تجربه کردیم ، هنوزم فکر می کنی تغییر جذاب نیست؟
اگه اونجوری باشه که عالیه
Benevis ...
اصلا ننویس .... من به جای تو هم می نویسم ...به خصوص این روزها که به تمام لحظه هام تنیده شده ای
یادته گفتی گاردت رو بردار ؟ عقب نکش؟ نپیچون ؟
حالا که بهت گوش دادم و عاشقت شدم چی؟
خودم جوابش را پیدا کردم
عاشقت شدن را می گم
فراموش کن
اصلا قرار نبود بگم
همش تقصیر تو شد