تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

MISS YOU!!


زبانم لال است و قلمم خشک!!
چیزی برای نوشتن ندارم اما...

Another day..without your smile
Another day..just passes by
But i know..how much it means
For you to stay..right here with me
The time we spent apart will make our love grow stronger..But it hurt so bad
I can't take it any longer..i wanna grow old with you..i wanna die lying in your arms
I wanna grow old with you
I wanna be looking in your eyes..I wanna be there for you sharing everything you do
I wanna grow old with you...

به مرغابیها ننگرید که زندگی را بر سطح اب نوشته اند،
به ماهیها بنگرید که زندگی را در عمق آب باور دارند.
اگر در تور صیاد گرفتار امدند،
چه باک...!
زندگی در عمق جاریست.


پنجره


شب خیال ما بخیر اما سحر منتظره
میتونه رویا نباشه من و تو و یه پنجره...

تو آن ماهی که فرمودی به فرزند
کرم کن بر اسیرانت،علی جان...
...یادته چقدر علی رو دوست داشتی؟یادته هر سال عصرهای 21 رمضان که تلویزیون فیلمی از علی نشون میداد اشک از چشمات سرازیر میشد؟ الان دو ساله که اون اشکهارو ندیدم ...

چه باید کرد؟؟



امروز داشتم اهنگ لالایی داریوش رو که برای سربازها و شهیدان خونده گوش میدادم.ناخود اگاه به این فکر کردم که فرصتی برای خوب و بهتر بودن هست یا نه؟دیگه میشه فضایی برای مانور و برتری جستن پیدا کرد یا نه؟دیگه دوره جنگ و این حرفها گذشته که بخوای برای دفاع از وطنت از همه چیز بگذری و جاودان بشی...برای ورزش و قهرمانی هم که دیگه دیره...برای درس هم که فعلا گیر پاس کردن واحدهامون هستیم...اصلا میشه تو کشوری که 70 میلیون ادم در کمال بی تفاوتی نسبت به هم زندگی میکنن به خوبی فکر کرد؟ادمهایی که سراغی از هم نمیگیرن به جز وقت حاجت،وقتی کاری باهات دارن یا کاری به دستت دارن.ادمهایی که خیلی خودشون رو بهت نزدیک وانمود میکنن ولی از همه دورترن.ادمهایی که برات جای هیچ چیز و هیچ کس رو پر نمیکنن و فقط یه هوس هستند برای گذران وقت.
اره دیگه جایی برای خوب بودن نیست.حتی تو روابطت با بقیه که اگه خوب باشی بیشترین ضرر رو میکنی.همه چیزت رو از دست میدی و در عوضش ((هیچی)) نصیبت میشه.تازه اخرش به صد تا چیز هم متهم میشی.هممون تو صف زندگی ایستادیم و همه از سرنوشت طلبکار.
نمیدونم...کاش میشد طرز فکری که 21 ساله با ادم هست رو عوض کرد.کاش میشد همه معیارهارو زیر و رو کرد و از نو ساخت.متناسب با حال ساخت.نو شدن هم عالمی داره و احتیاجاتی.اقا از من بر نمیاد ببخشید.میدونم این یعنی فنا.یعنی له شدن تو این دنیا ولی چاره چیه گل مارو با این سرشتن کاری هم از دست کسی بر نمیاد ولی...
شب که از راه میرسه غربت هم باهاش میاد
توی کوچه های شب،باز صدای پاش میاد
من غمهای کهنمو بر میدارم،که توی میخونه ها جا بذارم
میبینم یکی میاد از میخونه،زیر لب مستونه اواز میخونه
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده، منو رها نمیکنه
گرمی مستی ناب،توی رگهای تنم
میبینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفهای من گوش بده؟
اخه من غریبه هستم با همه
یکی اشنا میاد به چشم من
اما از بخت بدم اونم غمه....

با اجازه از امیر:

گفت:
"دری که کوبه ندارد
کسی نخواهد کوفت"
چه اشتباه بزرگی!

در دلم را بستم
به روی در هم هیچ کوبه‌ای ننهادم
حتی به روی در، درشت نوشتم
مرا به خود بگذارید.

تلاش بیهده ای بود
تو نارسیده هنوز از راه
چنان به در کوبیدی،تنها با یک نگاه
که در نه،خانه‌ی دل نیز ویران شد....

p.s:نمیدونم مسخره است یا نه اینکه درست یه مطلب بعد از اینکه نوشتم برای عموی سارا دعا کنید حالا باید بنویسم عموی سارا هم رفت.