-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مهرماه سال 1382 18:08
یادمان باشد که اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم و ای کاش همه مردم شهر دانه های دلشان پیدا بود ...
-
کنسرت عصار
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 22:09
اینجا سالن میلاد.مردم هنوز کامل نیومدن.پرده کنار میره ، سوت ودست مردم هم به هوا.سلطان ساکسیفون ایران ((فواد حجازی)) میاد رو سن. هنوز مردم سوت میزنن که اصل کاری وارد میشه.علیرضا عصار از نوادر خواننده های کنونی که میلرزونه و به فکر وامیداره.سلام و احوالپرسی و عذرخواهی بخاطر تاخیر در اغاز برنامه.اولین قطعه یه اهنگ از بک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 02:17
من که میدونم تو کارت درسته.من که قبولت دارم.من که همیشه پیشونی بندگی به خاکت مالیدم.من که میدونم همه اینا امتحانه.من که میدونم همش بخاطر خودمه.من که میدونم تو همیشه خوب مارو میخوای.میدونم که همیشه گلچین میکنی برام.میدونم انقدر دقیق برام چیندی که مو لای درزش نمیره.میدونم حالا حالاها مونده.میدونم تازه اینا اول کاره و...
-
در انتظار...
شنبه 19 مهرماه سال 1382 20:04
روزی خواهد امد...و بیداد را از جهان خواهد زدود... روزی خواهد امد همچون افتابی گرم...و حضورش هرجا که ظلمت،هر جا که بیداد،همه را خواهد سوخت...فرو افتادگان را برخواهد کشید و طاغیان را به زیر خواهد اورد... و همه جا عطر عدالت خواهد بود و خوشه های نور ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 22:06
عشق و شعور و اعتبار کالای بازار کساد سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت هرکس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت... مرسی عزیزم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 14:40
باز تو اومدی و مسخره بازیات شروع شد.با اون همه ادعا رفتی و گفتی دعا کنین طاهر برگردم اما بدتر از همیشه اومدی.مطمئن باش یک دقیقه از اون سفرت قبول نیست وقتی با دوروبریات اینجوری رفتار میکنی.حالا میخوای تمام عمرت خودت رو ببند به کعبه... .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 22:06
هیچ وقت اینقدر از ماه نصفه خوشم نمیومده.بعد از یه روز خسته کننده حالا بالای سرم تو یه اسمون صاف و بی ستاره اما با اصالت ایستاده و داره زیر چشمی منو نگاه میکنه.من که کاری نکردم!! اقا شاکیم شکایت دارم.هنوز خیلی چیزارو نمیدونم.هنوز میخوام خیلی چیزارو بفهمم.میخوام بدونم چاه ارزوها چه ارتفاعی داره که من ((...در بن چاهی همی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهرماه سال 1382 16:07
اه متنفرم از این حسی که دارم.تردید...تردید...تردید... شاید دلیلش تصمیمای عجولانه ای هست که تاحالا گرفتم و نتیجش رو هم دیدم شایدم بخاطر اینه که هیچ وقت توالی زمانی برنامه هام درست جور در نمیاد.یعنی اگه یه چیزی پیش نیاز یه چیز دیگست همیشه اون پیش نیازه میلنگه و منو میذاره تو خماری.الان هم یجورایی گیر کردم.تو هم که به من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مهرماه سال 1382 21:23
میگن: هرجا ازدواج بدون عشقی اتفاق افتد عشق بدون ازدواجی درون آن رخنه میکند. نظرت چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهرماه سال 1382 21:15
توی تنهایی یک دشت بزرگ که مثل غربت شب بی انتهاست یه درخت تن سیاه سربلند آخرین درخت سبز سر پاست رو تنش زخمه ولی زخم تبر نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم شاخه هاش پر از پر پرنده هاست کندوی پاک دخیل و طلسم چه پرنده ها که تو جاده کوچ مهمون سفره سبز اون شدن چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن تا یه روز تو اومدی بی...
-
ISABLE چی شد؟؟
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1382 00:42
بابا همش سرکاری بود.طوفان چیه؟طرفهایه ما که فقط یه نسیم خنک بود.جریان از این قراره که از یه هفته پیش گفتن که قراره یه طوفان خفن بیاد اسمشون رو هم گذاشته بودن ISABLE خانم!!!طبق درجه بندی ای که خودشون دارن اگر درجه طوفان ۳ باشه سقف خونه هارو که اینجا همه چوبی هست میبره ولی گفته یودن این یکی ۵ هست!! این امریکایی های بی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 08:17
وای که گاهی وقتها بی اینکه بخوای چقدر زندگی زیبا میشه.مثل پریشب که تو اوج مهمونی من و دوتا خواهرام رفتیم یه گوشه دنج و تاریک با یه شمع روشن با قلیون توت فرنگی با صدای هایده تو قلب بلاد کفر!! حال کردیم. جمعه هم که طبق معمول به سارا و مهرنوش و بهرام زحمت دادم و در حالی که جای خالی شیما به شدت احساس میشد!!!کل دانشگاهشون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1382 01:22
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم به من که بی صدای تو از شب شکست می خورم, دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هق ام به من که آخرینه آواره های عاشقم, چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی, غزل بشن گلایه ها ,نه هق هق دلواپسی نزار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها, دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها.... هی من برگشتم.چی بگم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریورماه سال 1382 00:19
...هی من رسیدم .اینجا همه چیز امن و امانه.هوا به طرز فجیعی مرطوب.با بارونای سیل اسا.همه هم خوب خوب.دیشب با سارا مهرنوش شیما و بهرام (بخاطر تولد سارا) رفتیم رستوران ((سکویا)) رستوران مورد علاقه اقای کلینتون!! .برگشتنی هم با ماشین Convertable بهرام اومدیم خونه که بارون شدید اجازه نداد ازش لذت ببریم.امشب هم با شیلا و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1382 15:28
بازم زمان شوم وداع رسید.موقع ناخوشایند خداحافظی.کندن از کسی و چیزی که متعلق بهش هستی.حتی اگر قرار باشه که بهت خیلی خوش بگذره...خیلی برام جالبه که هنوز بهش عادت نکردم با اینکه یه ماهه میرم و میام چه برسه به وقتی که بخوام برم و... از همتون که دیشب اومدین جام جم و دیدمتون ممنونم بخصوص از تو که با چیزایی که برام اوردی کلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1382 23:43
تو که دستت به نوشتن اشناست دلت از جنس دل خسته ماست دل دریارو نوشتی همه دنیارو نوشتی دل مارو بنویس دل مارو بنویس بنویس هرچه که مارو به سر اومد بد قصه ها گذشت و بدتر اومد بگو از ما که به "زندگی دچاریم" لحظه هارو میکشیم نمیشماریم بنویس از ما که در حال فراریم توی این پاییز بد فکر بهاریم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1382 18:18
خورشید تو خوابه چشماشو بسته شب پشت شیشه تنها نشسته ماهی تنگ بلور دریا رو خواب میبینه گل خشکیده دشت ابرارو خواب میبینه جغد شب با شیونش داره آواز میخونه میگه خوبی میمیره اما زشتی میمونه ..........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 21:41
شمارش معکوس ۱۰... ۹... ۸... یعنی تو میتونی کمکم کنی همه چیز رو فراموش کنم؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1382 10:52
خیلی دلم میخواست این مطلب رو وقتی اینجا بنویسم که سیستم نظردهی درست شده باشه چون میخواستم بدونم نظر شما چیه ولی چون چند روز پیش که با سارا و اریا بودیم بحثش پیش اومد منم گفتم بنویسمش. داشتم به این فکر میکردم و داشتیم راجع به این حرف میزدیم که الان دعوای همه پسرها با پسرها بخاطر دخترها و دعوای همه دخترها با دخترها...
-
تولدم...!!
جمعه 17 مردادماه سال 1382 15:11
خدای اسمونا خدای کهکشونا برس به داد دل عاشق ما جوونا.... هی بالاخره ۲۱ ساله شدم.هر سال بهتر از پارسال!!دیشب هم که مهمونی خیلی خوش گذشت اگرچه خیلیها خواب بودن!!همه لطف کردن اومدن از اریا و سارا گرفته تا علیرضا و نازگل .کادوهای خیلی خوبی هم گرفتم ولی بهترین کادوم رو از مریم گرفتم.دیروز عصر از مکه زنگ زد و بعد از تبریک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 17:50
باور کن باور کن تنها ماندی دلم...
-
از عوارض امتحانات...
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 20:12
اهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم چیکار کنیم دیگه موقع امتحاناست و قاطی کردم دلم میخواد بشینم اینجا چرت و پرت بنویسم تا خود صبح ولی نه وقت دارم نه پیام میذاره(چون اینترنت اونه الان!!)ولی خیلی اوضاع افتضاحیه همیشه از یه کار ثابت تو روزهای متمادی حالم بهم میخورد دیگه چه برسه که اون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1382 10:35
اقا من پنجم تیر بالماسکه دعوت شدم.توروخدا بیاین بگین چی بپوشم....اگرچه من خودم بالماسکم (بلاگ اریا یه ساله شد...چیزای قشنگ و درستی هم نوشته...این ادم رو خیلی دوست دارم نمیدونم حالا بازم از روی سادگیمه یا نه!!!)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1382 19:59
اینه ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم رو درخت با نوک خنجر((زنده باد درخت)) نوشتیم زنگ خوش صدای تفریح واسمون زنگ خطر شد همه چوبای جنگل دسته تیغ تبر شد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1382 15:37
نمیدونم تاحالا شده تو خونه خودتون احساس تنهایی کنین؟احساس کنین که که بچه زن بابا هستین؟!!من که الان اینجوریم و اصلا دیگه با خونه احساس راحتی نمیکنم.از هر فرصتی استفاده میکنم که از خونه برم بیرون و خونه نباشم.به قول سارا مثل اینکه ادما باید همه جا غریب باشن. واقعا نمیدونم وقتی ادم نه با خونه احساس راحتی نمیکنه نه با...
-
سالگرد...
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 22:39
جمعه ۷.۳۰ صبح...میدون تجریش یک سال گذشت...
-
نمیدونم...نمیدونم
یکشنبه 4 خردادماه سال 1382 22:29
وقتی که دلتنگ میشم و همراه تنهایی میرم داغ دلم تازه میشه،زمزمه های خوندنم وسوسه های موندنم با تو هم اندازه میشه قد هزارتا پنجره تنهایی اواز میخونم دارم با کی حرف میزنم؟نمیدونم نمیدونم این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره کاش میتونستم بخونم قد هزارتا پنجره طلوع من طلوع من وقتی غروب پر بزنه موقع رفتن منه طلوع من...
-
کجایند مردان بی ادعا...؟
جمعه 2 خردادماه سال 1382 17:27
فتح خرمشهر...خونین شهر...شهر عشق... محمد بروجردی...جهان ارا... محمد نبودی ببینی شهر ازاد گشته خون یارانت پرثمر گشته... من که اون موقع نبودم ولی با تمام وجود حسش میکنم.انگار من هم یه سهمی توش داشتم.یه غرور خاص...حس بیرون انداختن دشمن از سرزمینی که قبلا خیلی بهش مینازیدیم اما الان... اگرچه اینجا بلاگ خودمه و هرچی بخوام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1382 11:54
نمیدونم یه سری اتفاقای احمقانه باید بیوفته و بعد از یه مدت قهر و اشتی بعد از یه اشتی دیگه اونی نباشی که بودی.دیگه به اون چیزایی فکر نکنی که فکر میکردی. وقتی میگن به ادم دنیا فقط دو روزه... همه چیزم ریخته به هم.تو خونه که سر کوچکترین چیز لجبازی داریم.این هم از این که قبلا برام یه گریزگاه بود از زندگی کسل کننده اما...
-
از همه چیز...
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1382 09:24
بالاخره اینجا درست شد بعد از ۲ هفته و نیم.اتفاقات ریز و درشت خیلی افتاد.sms(یا به قول احسان کوته پیام پینگیلیش)گرفتم که خیلی بدرد بخوره.یه چیزی رو به چند نفر ثابت کردم که فکر میکنم ارزششو داشت.شنیدم (حالا راست و دروغشو نمیدونم) که یکی از بچه ها با دوست پسرش بهم زده که خیلی ناراحت شدم.راستی 10.30 شب پنجشنبه هم من و...