تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Manipulation

 

هزار آفتاب خندان در خرام توست،
هزار ستاره گریان در تمنای من
عشق را، ای کاش، زبان سخن بود...

عزیزم سلام!

این روزها از هوای پادگان خبر ندارم.مگر نگفتم؟ دوره آموزشی تمام شد.جشن سردوشیمان هم دوشنبه 30 بهمن، بدلیل برف، در مسجد برگزار شد.(2 ماه تمرین رژه کردیم و به یک غمزه آسمان، همه چیز تعطیل شد!) 2روز هم امریه صادر کردن حضرات طول کشید اما...همه چیز به خیر گذشت.مرآ مخ، یا به زبان عامیانه، مرکز آموزش مخابرات واقع در لویزان.دیدی دوریمان دوامی نداشت؟! شاید زندگیم روال عادی تری بگیرد، شاید بیشتر برایت وقت داشته باشم، نمی دانم...وداع با بچه های یگان و افسران هم مثل همیشه سخت بود و غمگین، اما این حکایت همچنان ادامه دارد.

نامه هایم برایت کم است، اما چه کسی از این دریای طوفان زده دلم خبر دارد؟نسل ما درون ریز است، غمهایش، حرفهایش...درونش شعله ای دارد عظیم، هیمه ای دارد بلند، اما از بیرون، سرابی بیش به نظر نمیاید.تو هم که به خیسی ماهیهای قرمز سفره هفت سین میمانی، به حرکتی از دست میگریزی، دم به تله نمیدهی، چموشی، غزال گریزپا شاید شایسته ات باشد.اما ماهی هم بیشتر از محفظه بلورین تنگ، مجال تقلا ندارد.همه چیز حدی دارم.فرار، قرار، صبر، اصرار، حتی انکار...زمانش که بگذرد، گذشته است.

خون خوری، گر طلب قسمت ننهاده کنی...

خیلی وقت بود احساس آرامش و کمی سرخوشی واقعی نمیکردم، اما شکر.خطر مرگ اول هفته هم جلوی سکون ذهنیم را نمیتواند بگیرد.هر چه بود به خیر گذشت.مانده است تو و دو سال امکان استفاده مفید و غنیمت دم و شکر خدا و گلهای رز، همین.راستی رز خریدم، باز هم سفید.بهانه نمیخواهد خریدنش، اما خوب تولد مادرم بود.او هم آرامتر است و به آینده امیدوارتر.مینویسم و به تخته میکوبم تا این کم طاقتان خوشی دیگران، چشم نچرخانند و مهلکه به پا نکنند.


چقدر حرف میزنم، تقصیر خودم نیست.دو ماه گفته ام: بله جناب، سپاس جناب، نصر من الله و فتح قریب، من لیسانس وظیفه بابک آزما جمعی یگان 3 گردان 1 هنگ 1 از مرکز آموزش 01 نزاجا هستم جناب!!!. دایره لغاتم محدود شده بود، سوژه بحث نداشتم، حوصله هم.اما حالا فرق میکند، جا دارم برای حرف، گوش دارم برای شنیدن و...

مزاحمت نشوم بیش از این.آزادم، پس بقیه حرفها باشد رودرو، میگذارمشان روی بالهای نگاه، تا منظورم رساتر باشد.

مراقب خودت، خیلی باش!
میبینمت!
میبوسمت!


ساز دلم کوک نیست
کوک دلم دست توست
کوک کن آن را که باز
من بنوازم به ناز..
.

 

نامه ای نوشته بر باد...

 

عزیزم سلام!

این روزها هوای پادگان سرد است، هوای دلم هم.روزها خسته میشوم، شبها کم خواب.روزها امیدی ندارم، شبها ذوقی.کورسو امیدم، پایان روز است و اندک شوقم، نوشیدن چای در بوفه ای کثیف.منشی یگان شده ام، همینطور ارشد عقیدتی _ سیاسی.راننده ارکان یگان و فرمانده گروه تخلیه یگان آماده.از همه مهمتر مسوول بخاری! با این همه وظیفه، مجال فکر کردنم به تو می ماند؟! ارشدام در منشی گری، یک پسر متولد 65 است، با مدرک فوق دیپلم و ساکن سرسبیل.باید احترام بگذارم، جلویش پا بکوبم و "بله قربان" بگویم! نظام است دیگر، چرا ندارد.منشی گری و کارهای ریز و درشتش نمیگذارد به عقیدتی _ سیاسی سر بزنم، این هم از ارشدیت.ارکان یگان جایی نمیروند، پس رانندگی هم تعطیل است.اتفاقی مانند آتش سوزی یا... نمیفتد، پس فرماندهی گروه تخلیه یگان آماده هم تنها یک پست تشریفاتی است.شبها گرم میشود، درجه بخاری را کم میکنم، صبح که بیدار میشوم، میبینم دست بالای دست بسیار است!
تقسیمها شروع شده، اوضاع خراب است.همه میروند لشکر یا لب مرز.اگر هم شرایط داشته باشی، یا پرندک و یا آبیک قزوین منتظر است.پارتی میخواهد.یک عمر به نداشتن آشنا در دستگاه افتخار میکردیم اما حالا...بحث 18 ماه است و سختی و دوری.
مادرم...آه مادرم.مادرم، تک و تنها، جور مادرش را میکشد، من هم که نیستم.پرستارش کند ذهن است، مادرم خسته تر.
میبینی؟ دیگر نوبت به خودمان نمیرسد...شنبه، برای 3 شب میرویم بیابانهای تلو، "تمرین زندگی در شرایط سخت".دکتر میگوید سرما، آن هم 10-15 درجه زبر صفر برای کلیه هایم خوب است! تازه 9 شب به بعد هم قرار است هرگونه وسیله گرماساز یا روشنایی خاموش شود.میگویند خوش میگذرد! یک ماه و 10 روزش گذشته است، 18 ماه و 20 روز دیگر هم بر همین منوال میگذرد!

مراقب خودت، خیلی باش!
دوستم داشته باش!
میبوسمت!


اگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بقل بیرون،
که سرما سخت سوزان است...


 

5 سال گذشت...

 

از بزرگترین آرزوهای من، اینه که دلیل چیزهایی که ما به اونها، نسبت حکمت خدا، خیر و صلاح یا تقدیر رو میدیم، بفهمم.فردا 2 دیماهه، بعد از 5 سال، هنوز هم همون 2 دی.فردا 2 دیماهه، اما من دارم میرم سربازی.فرقش با سالهای دیگه، اینه که حتی نمیتونم برم بهشت زهرا.امسال حتی نمیتونم یه شاخه گل یا یه شاخه شعر بذارم روی سنگت، تف به این دوریها.
تنها آهنگی که هر دفعه گوشش میدم، امکان نداره اشکهام خود به خود جاری نشه، آهنگ "شبهای رفتن تو" از معینه.امشب تا صبح، این آهنگ رو گوش میدم و آروم اشک میریزم، که فردا روز دیگریست...


شبهای رفتن تو، شبهای بی ستاره است
ببین که خاطراتم، بی تو چه پاره پاره است
با هر نفس تو سینه، بغض تو تو گلومه
با هر کی هرجا باشم، عکس تو روبرومه
آخ که چقدر تنگه دلم، برای اون شبهامون
کاشکی که اون عشق بشینه، دوباره تو دلامون
چی میشه برگردی بازم، به روزای گذشته
هوای پاییزی چرا، تو عشق ما نشسته
سپردی عهدمون رو، به دست باد و بارون
منو زدی به طوفان، خودت گرفتی آروم
قهر تو رامو بسته، غم دلمو شکسته
تو این صدای خسته، یاد تو پینه بسته

پ.ن:
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای                  وقتی میان طایفه ای پست میرود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ         بر ما، هرآنچه لایقمان هست میرود

مبادا آلبوم جدید علیرضا عصار (نهان مکن) رو از دست بدین...

 

 

Never cared for games they play

 

بیا بنویسیم روی خاک،
      رو درخت، رو پر پرنده،
                             رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ،
      روی آب، توی دفتر موج،
                             رو دریا
بیا بنویسیم که خدا، ته قلب آینه است
مثل شور فریاد یا نفس،
                  تو حصار سینه است
با هم میشه موندن، وقتی که،
                  هیچی موندنی نیست
اوج هر صدای عاشقه، که شکستنی نیست
با صدام میام، همه جا،
               تورو مینویسم
روی آینه گریه هام،
                   گونه های خیسم
ای که معنی اسم تو، آسمون پاکه
ریشه صدام،
 نبض عشق،
        زیر پوست خاکه
چشم بستمو، تو بیا،
                    به سپیده واکن
با ترانه نفسهات، باغچه رو صدا کن...

یکی به من بگه مسابقه سر چیه؟هم برای ما پسرها، هم برای دخترها.

برای ما مهمه که چند تا دختر شمارمون رو دارن؟هرجا میریم، چند نفر مارو میشناسن؟چند ساعت از هفته رو به چرخیدن تو ایران زمین و معروف شدن میگذرونیم؟چند ساعت در روز، برامون تو سلمونی میگذره، در حالی که داریم مدل خروسی، طاووسی یا هر چرت دیگه میزنیم؟به قول آدم باحالها یا کولها، تا حالا چند تا دختر رو زمین زدیم؟!
برای دختر ها چی؟چند نفر در تب عشقشون میسوزن؟چند نفر حاضرن برای بدست آوردنشون با همدیگه دست به یقه بشن؟با این ماتیک سکسی تر میشن یا اون روژ لب؟اگه دامن یه وجب بالای زانو باشه بیشتر جلب توجه میکنه، یا یه وجب و 2 سانت؟! چنذ ساعت در روز، تلفن با دوستان و همفکری لازمه، برای "نمودن" دوست پسرشون؟اگه اون دوست پسرم بفهمه که من با خواستگارم میرم بیرون و شاکی بشه، چجوری جلوی این یکی دوست پسرم رفتار کنم، که هیچ کدوم رو نفهمه؟!
کی میخوایم عشق رو تجربه کنیم؟کی میخوایم از دیدن یه لبخند عاشقانه، تا ابد بریم تو خلسه؟کی میخوایم مردونه، یا زنونه، همه چیزمون رو بریزیم وسط و لذت رو درو کنیم؟تا کی ببندیم این دهن رو، و خودمون رو از همه چیز محروم کنیم؟تا کی...

اگه میکده امروز، شده خونه تزویر
تو محراب دل ما، تویی، تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی، سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم، سر ساقی سلامت

چقدر گفتیم دلم گرفته است و هیچ اتفاق تازه ای نیفتاد ؟چقدر از عاشقی نوشتیم و هی بیشتر شدند این معشوق های بی وفا ؟چقدر لب دریا نشستیم ؟ گریستیم ... گسستیم ... سبک شدیم ... برگشتیم  اما باز دوباره، درد ابتلا به عشق جانمان را گرفت.من اینجا بس دلم تنگ است، اما سازهای اینجا را بد آهنگ نمی بینم.همه درد، همه دل، مگر درد و دل بهترین گواه نیست برای تنهایی ؟و مگر عشق سوغات تنهایی نیست؟تنهایی را آنچنان دوست دارم که نگاهم تنها به تنهایی خودم نباشد.عشق را تنها من تجربه نکرده ام...

یه روزی گله کردم، من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی، دل مارو شکستی
من از مستی نوشتم، ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت، مصیبت شد و بارید

حقیقتا نمیدونم، اینکه میگی قسمت نیست یا هست، باید به آدم امید بده یا حالم رو به هم بزنه.انقدر فرار نکنیم که دیگه حتی همه چیز رو گردن خدا هم بندازیم.پس عقل، اختیار، قدرت، عرضه و چیزای دیگه چی میشه؟یه ذره فشار، بعد هم، بگیم قسمت نیست؟! برو جلو، بجنگ، بخواه، اگه دیدی از هر طرف که میری سرت میخوره به دیوار، اونوقت یه چیز. تازه به قول دوست خاصمون، "ته کوچه بن بست هم راه آسمان باز است" !

میگن مستی گناهه، به انگشت ملامت
باید، مستارو حد زد، به شلاق ندامت
سبوی ما شکسته، در میکده بسته
امید همه ما، به همت تو بسته
به همت تو ساقی، تو که گره گشایی
تو که ذات وفایی، همیشه یار مایی...

پ.ن 1: نگو غرور، بگو علاقه، که چون شرایط الان احمقانه است، مجبوری بهش نظیر این القاب رو بدی.
پ.ن 2: ظاهر قضیه دلسوزیه، اما نمیتونم چشمم رو روی عنصر شیطنت ببندم!
پ.ن ۳: دیگه نه کامنتی رو پاک میکنم، نه جواب میدم.فقط دقت داشته باشین که هر کار یا حرفی، نشون دهنده فهم و فرهنگ خودتون و خانواده محترمتونه!

 

 

شاش!!

 

به همین راحتی.همین امروز، راس ساعت ۲۲:۱۵ معلوم شد که قضیه معافی من به بن بست رسیده.از مشخصات ایران، یا بهتر بگم زندگی من اینه که، ۹۵ درصد، در عرض ۳ هفته، تبدیل میشه به شاش درصد!! بدین ترتیب من ۲ دیماه(چه تاریخ گهی!!) میرم سربازی، همینیست که هست!! عوضش مرد میشم! به مملکتم خدمت میکنم! ۲ سال عمر من کجا و ارزش مملکتم کجا؟! جانم فدای رهبر!!!

 

I've fucked a sheep, I've fucked a goat
I rammed my cock right down its throat
So what, so what
I've drunk that, I've drunk this
I've spewed up on a pint of piss
So what, so what
I've had skag, I've had speed
I've jacked up until I bleed
So what, so what
I've fucked this, I've fucked that
I've even fucked a school girl's twat
So what, so what
So what, so what, you boring little cunt

who cares, who cares what you do
Yeah, who cares, who cares about you

 

 

هذیانی (Pinprick)

 

چاقو به دستم، رگ تو دستم، کلی فکر...همه اونایی که اومدن و رفتن، همه اونایی که نیومده رفتن، همه اونایی که موندن اما کاش میرفتن، همه اونایی که رفتن اما کاش میموندن.چاقو، رگ، وسوسه زدن...همه کارایی که کردم و نباید میکردم، همه کارایی که نکردم و باید میکردم، همه کارایی که کردن و نباید میکردن، همه کارایی که نکردن و باید میکردن.چاقو، رگ، وسوسه زدن...گذشته: غمگین، حال: بی معنی، آینده: بی وفا.چاقو، رگ، وسوسه زدن...چرا که نه؟همه آدمهای داستان زندگی من نقش منفی اند، اصلا مگه صادق هدایت همه پرسوناژهاشو نمیکشت؟، شاید از ترس اینکه یه روز از خودش جلو بزنن، و دست آخر هم خودش رو کشت، شاید از ترس اینکه یه روز از خودش جلو بزنه.من هم همه شخصیتهای داستانم رو کشتم، حالا نوبت خودمه.چاقو، رگ، وسوسه زدن...اما تو، تو هنوز هستی.میتونم برای تو بمونم.اما نه، تو هم مثل بقیه یه دروغی.چاقو، رگ، وسوسه زدن...میزنم..............زدم.................

I'll spread my wings and I'll learn how to fly
I'll do what it takes till I touch the sky
And I'll make a wish, take a chance, make a change
And break away
Out of the darkness and into the sun
But, I won't forget all the ones that I love
I'll take a risk, take a chance, make a change
And break away

پ.ن 1:بابک بیات هم رفت.لعنت به مملکتی که تو اون، هنر و فقر، پیوندی قدیمی دارند.تو باغ سرسبز ملودیها، درختهای تناوری به نام خودش کرده بود.تن تو کو؟...تن صمیمی تو کو؟...خاک بر او خوش باد.
پ.ن 2:
هرکجا محرم شدی، چشم از خیانت باز دار   ای بسا محرم، که با یک نقطه مجرم میشود!!!