تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Stoned in love

 

زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد
                        از سر پیمان گذشت، با سر پیمانه شد
شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب
                        باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد
صوفی مجنون که دی، جام و قدح می شکست
                        دوش به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

سه شب کمه، سه شب در سال کمه.یعنی 0.008 سال! خیلی کمه، اما از هیچی هم بهتره، خیلی بهتره.حتی اگه از این سه شب یک شب هم درست باشه،خوبه.یک جرقه یا یک لحظه هم کافیه و خیلیهارو برگردونده، چه برسه به یک شب.

شیوه نوشین لبان چهره نشان دادن است
                   پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
چون به لعلش میرسی، جان بده و دم مزن
                   مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است

خیلی خوب بود، خیلی خوبیها داشت.چه شخصی، چه جمعی.دیدن اوت جمعیت با قیافه های جورواجور (وقتی جلوی در قسمت زنونه وایساده بودم قیافه هایی دیدم که اگر تو جردن یا پاساژ گلستان میدیدمشون، یک درصد هم احتمال نمیدادم که اهل این حرفها باشن)، صداهای گریه و "الهی العفو" گفتنها، کاری ندارم چند درصد تظاهر بوده و چقدر واقعی، کاری ندارم دکتر مهدوی اعتقاد داشت یا به قول خودش واسه مشتری جمع کردن پشت میکروفن صدای گریه در می آورد، مهم اینه که هر کی سهم خودش رو بگیره.همه اون حرفهایی که گفته شد رو قبلا هم شنیده بودیم، اما سرعت بالای دکتر در سخنوری که منجر به گفتن خیلی مسائل در وقت محدود میشه، و البته حال و هوای اونجا، باعث میشه تکون بخوریم، به خودمون بیایم.چقدر تاثیر داره و تا کی دوام، نمیدونم اما کاش همیشگی باشه، نه فقط سالی یک ماه و از اون ماه، سه شب.

آن نفسی که با خودی، یار چو خار آیدت
                     وان نفسی که بیخودی، یار چه کار آیدت؟

گفتن از مردی که تکرار نخواهد شد، عزاداری شیری که دیگر نخواهد آمد، یاداوری صفاتی که باید باشد و نیست، گفتن از تنهایی و مظلومیتی که دلیل نداشت، گفتن از صبر و طاقت و ایمان.فکر نمیکنم یک روزش رو هم بتونیم تحمل کنیم، سر یک چیز معمولی که حق با ماست و کسی قبول نمی کنه، تا حد مرگ داغ می کنیم، اما مرد خدا باشی و حق بگی، باز هم تنها باشی، سر سجاده، در محراب مسجد، بار جهل و ظلمت بر سرت فرود بیاد و باز بپرسند: مگر نماز می خواند...

وانکه بی باده کند جان مرا مست، کجاست؟
                      وانکه بیرون کند از جان و دلم دست ، کجاست؟
وانکه سوگند خورم، جز به سر او نخورم
                      وانکه سوگند من و توبه ام اشکست، کجاست؟
وانکه جانها به سحر، نعره زنانند از او
                      وانکه مارا غمش از جای ببردست، کجاست؟
جان جان است، مگر جای ندارد، چه عجب
                       اینکه جا میطلبد، در تن ما هست کجاست؟

امسال بر خلاف هر سال، دارم ترجمه قرآن رو میخونم، سالهای پیش فقط متن عربی رو می خوندم و جز ثواب ختم قرآن هیچ چیز دیگه ای بدست نمی آوردم، اما امسال دارم سعی میکنم قرآن رو بفهمم.یه ظاهر ساده میاد اما حوصله و سواد و توفیق می خواد رسیدن به کنهش.سنی ها هرگونه واسطه گرفتن برای خدا رو هم شرک می دونن، اما برای منی که هیچ چیز از هیچ چیز نمیدونم، ساده ترین راه درک و فهم نمونه های زنده  قرآن نیست؟علی (ع) قرآن مجسم بود، پس برای من سهل الوصولتر خواهد بود..

سی پاره به کف، بر چله شدی
                       سی پاره منم، ترک چله کن

هو حق مددی