تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

قصه همیشه تکرار...

 

مگه کاری داره؟ما که عادت کردیم،عادت کردیم که خیلی راحت پا رو دلمون بذاریم و ادامه ندیم.مگه چی میشه؟یه مشت غم و غصه خوردن و یه پاکت سیگار کشیدن و یه مدت دپ زدن،بعد هم از سرمون میپره.دیگه فوق تخصص داریم تو اینکه از یکی خوشمون بیاد و طرف اصلا تو این باغها نباشه!!!
به همین راحتی.خیلی ها فکر میکنن مهمترین قسمت مرد آلتشه،خوب وقتی در بدو تولد اون رو ختنه میکنیم و دردش رو تحمل میکنیم،چرا تو سنهای بالاتر نتونیم درد ختنه کردن دلمون رو تحمل کنیم.فقط اشکالش اینه که داره یه کم تکراری میشه،یه کم عادی.اشکالش اینه که اگر اون موقع اون رو ختنه کردیم فرصت داشت برای رشد کردن اما حالا که دلمون رشد کامل کرده، ختنه کردنش خطرناکه.شاید تموم شه،یه چیزی تو مایه های ترس از دیگه عاشق نشدن،ترسناکه و تلخ،ولی این زندگی که به جز زهر چیزی تو حلق ما نریخته...

هرچی آرزوی خوبه،مال تو         هرچی که خاطره داریم،مال من
اون روزای ,اشقونه،مال تو         این شبهای بیقراری،مال من
منم و حسرت با تو ما شدن            تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست،مگه نه؟         اول دوراهی، آشنا شدن...