تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...


پنجره


شب خیال ما بخیر اما سحر منتظره
میتونه رویا نباشه من و تو و یه پنجره...

تو آن ماهی که فرمودی به فرزند
کرم کن بر اسیرانت،علی جان...
...یادته چقدر علی رو دوست داشتی؟یادته هر سال عصرهای 21 رمضان که تلویزیون فیلمی از علی نشون میداد اشک از چشمات سرازیر میشد؟ الان دو ساله که اون اشکهارو ندیدم ...

چه باید کرد؟؟



امروز داشتم اهنگ لالایی داریوش رو که برای سربازها و شهیدان خونده گوش میدادم.ناخود اگاه به این فکر کردم که فرصتی برای خوب و بهتر بودن هست یا نه؟دیگه میشه فضایی برای مانور و برتری جستن پیدا کرد یا نه؟دیگه دوره جنگ و این حرفها گذشته که بخوای برای دفاع از وطنت از همه چیز بگذری و جاودان بشی...برای ورزش و قهرمانی هم که دیگه دیره...برای درس هم که فعلا گیر پاس کردن واحدهامون هستیم...اصلا میشه تو کشوری که 70 میلیون ادم در کمال بی تفاوتی نسبت به هم زندگی میکنن به خوبی فکر کرد؟ادمهایی که سراغی از هم نمیگیرن به جز وقت حاجت،وقتی کاری باهات دارن یا کاری به دستت دارن.ادمهایی که خیلی خودشون رو بهت نزدیک وانمود میکنن ولی از همه دورترن.ادمهایی که برات جای هیچ چیز و هیچ کس رو پر نمیکنن و فقط یه هوس هستند برای گذران وقت.
اره دیگه جایی برای خوب بودن نیست.حتی تو روابطت با بقیه که اگه خوب باشی بیشترین ضرر رو میکنی.همه چیزت رو از دست میدی و در عوضش ((هیچی)) نصیبت میشه.تازه اخرش به صد تا چیز هم متهم میشی.هممون تو صف زندگی ایستادیم و همه از سرنوشت طلبکار.
نمیدونم...کاش میشد طرز فکری که 21 ساله با ادم هست رو عوض کرد.کاش میشد همه معیارهارو زیر و رو کرد و از نو ساخت.متناسب با حال ساخت.نو شدن هم عالمی داره و احتیاجاتی.اقا از من بر نمیاد ببخشید.میدونم این یعنی فنا.یعنی له شدن تو این دنیا ولی چاره چیه گل مارو با این سرشتن کاری هم از دست کسی بر نمیاد ولی...
شب که از راه میرسه غربت هم باهاش میاد
توی کوچه های شب،باز صدای پاش میاد
من غمهای کهنمو بر میدارم،که توی میخونه ها جا بذارم
میبینم یکی میاد از میخونه،زیر لب مستونه اواز میخونه
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده، منو رها نمیکنه
گرمی مستی ناب،توی رگهای تنم
میبینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفهای من گوش بده؟
اخه من غریبه هستم با همه
یکی اشنا میاد به چشم من
اما از بخت بدم اونم غمه....

با اجازه از امیر:

گفت:
"دری که کوبه ندارد
کسی نخواهد کوفت"
چه اشتباه بزرگی!

در دلم را بستم
به روی در هم هیچ کوبه‌ای ننهادم
حتی به روی در، درشت نوشتم
مرا به خود بگذارید.

تلاش بیهده ای بود
تو نارسیده هنوز از راه
چنان به در کوبیدی،تنها با یک نگاه
که در نه،خانه‌ی دل نیز ویران شد....

p.s:نمیدونم مسخره است یا نه اینکه درست یه مطلب بعد از اینکه نوشتم برای عموی سارا دعا کنید حالا باید بنویسم عموی سارا هم رفت.

کاملا روزمرگی!!




اولا خیلی کار دیروزت برام جالب بود.ببین من اصلا کاره ای نبودم که تو سه شنبه 45 دقیقه با او حرارت و عصبانیت انقدر راجع به اونا باهام حرف زدی بعد هم دیروز این همه با هم بودین.بابا خدایین شماها.جالبتر اینه که خودت از دورویی و اینکه ادما یهو 180 درجه تغییر موضع میدن مینالیدی  حالا اسم این کار تورو چی میشه گذاشت؟به خدا دیگه نمیدونم به شماها چی بگم؟؟؟

دوما این برنامه های پنجشنبه داره بیخودی باحال میشه.دوتا دیوونه (من و امیر) راه میوفتن تو خیابونا و با اینکه از نظر اعصاب جفتشون داغونن ولی تا حد ادرار!!! میخندن و از اون جالبتر همراهی بقیه مردم با اوناست.حتی تصادف هم میکنن به خنده برگزار میشه.

سوما وای سحر جونم خیلی مرسی که زنگ زدی.وقتی گفتی میخوای بهت زنگ بزنم؟ و بعدش صدای زنگ تلفن اومد باورم نمیشد که تویی.خیلی دلم برات تنگ شده بود و کلی حال کردم عزیزم.اینجا کجا و تورنتو کجا؟

چهارما هنوز دارم از خنده میمیرم.پریروز یکی برام افلاین گذاشته بود:
((hi..asl plz...19/tehran/bitch/mirdamad...))
با اینکه فهمیدم چی میگه ولی انقدر تو شوک بودم براش افلاین گذاشتم که من منظورت رو نفهمیدم.دیدم انلاینه.گفت دوست پسرم من رو ول کرده و رفته منم دنبال یه بابک نامی میگردم که شریک سکسی باشه برام.(بیچاره از من سکسی تر گیر نیوورده!!) منم بهش گفتم من از این فضولا که میخوان سر از کارم در بیارن و آمارم رو بگیرن دور و برم زیاد دارم برای همین هم نمیتونم بهت اعتماد کنم.حالا هم رفته که اعتمادم رو جلب کنه.ولی اگه واقعا این کاره ای که زدی به کاهدون اگر هم نه که من نم پس نمیدم یجور دیگه جواب سوالات رو گیر بیار.

پنجما خیلی برام جالبه که بعضی وقتها ادما پی به اشتباهشون میبرن ولی به خاطر غرور مسخرشون خودشون نمیان جلو و دست به دامن عالم و ادم میشن...بابا کوتاه بپوش.

ششما دیشب با تلفنت من و یه روز خوب رو داغون کردی.این کارا چیه با خودت میکنی؟من که برای چشمت دعا میکنم تو هم انقدر به خودت سخت نگیر...

هفتما سارایی ناراحت و نگران عموش هست.لطفا براش دعا کنین که هرچه زودتر سلامتیش برگرده.سارا جونم تو هم انقدر غصه نخور...

هشتما :
گر همچو من افتاده این دام شوی......ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم......با ما منشین اگر نه بدنام شوی

هیچ وقت از سیاهی خوشم نمیومده ولی عاشق این ابر سیاهم که دو روزه اسمون تهرون رو پوشونده.دیروز که با پیام از دانشگاه برمیگشتیم حرف بارون شد منم ناخوداگاه این بیت رو خوندم:
کاش امشب باران ببارد
کاش باران از دل خاک شاخه ای از گل برارد...
وقتی برای خرید پیاده شدم دونه های ریز و قشنگش خورد به صورتم تا الان هم ادامه داره.خوب اینم از برکت ماه رمضانه دیگه...
یک رمضان دیگه با تمام قشنگیهاش شروع شد.به قول زهرا هیچ جایی مثل ایران ماه رمضان حال نمیده.هیچ جایی از تلویزیون ربنا پخش نمیشه،هیچ جایی موقع افطار رو نمیشه از خلوتی خیابونا فهمید،هیچ جای دنیا سفره زیبا و در عین حال ساده اینجارو نداره.چای،خرما،نون حالا سنگک یا بربری،پنیر،زولبیا و بامیه و از همه خداتر شعله زرد.همه اینارو دوست دارم و میپرستم حتی گشنگیش رو.همش قشنگه و از انجامش یه حس خوب به ادم دست میده.
خدا کنه تو این ماه هممون یک کم فکر کنیم و به خودمون برسیم.حیفه اگه بیاد و بره و فقط گشنگی برامون بمونه...التماس دعا

p.s :این دو تا مطلب رو تو یه روز نوشتم ولی حالا میتونین برای مطلب مرحوم ویگن هم کامنت بدین!!