تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...



در این فصل که نگارش رویش را نظاره نشسته ایم،تولد عشق را مرثیه میسراییم.آسمان را تسبیح میگوییم،اما زمین را که درخت در اعتمادش ریشه دوانیده،به هیچ می انگاریم.خسته ام از از ریشه دواندن در رویا...
مباد روزی که دلو هستی،آب حیاتی بالا نکشد.مباد روزی که حیا،چشمهارا حایل شود.مباد روزی که دروغ پرده هارا بدرد،که بی پرده سخن نخواهم گفت...



Baby I'm Addicted




من آن معتادم.بارها شده است که خود را بر تخت بسته ام اما طناب و تخت هم از اراده ام سستتر.بارها شده است که به خود قول داده ام که این بار،بار آخر است.اما قولم از اراده ام ناکامتر.بارها چشم بر این افیون فرو بسته ام اما چه سود...چشمهای خمار،طاقت بستن ندارند.بارها از کنارش گذشته ام اما چه کنم که نگاهم به دنبالش بود.
نمیدانم،یا او آنقدر کشش دارد که مرا یارای مقاومتش نیست،یا من آنقدر سست که توان حذفش را ندارم.تنها میدانم،هستی ام را با آن سرشته اند و مرا نفس جنگیدن با منم نیست.

ای عشق همه بهانه از توست...


پ.ن:تو این مدت که فکرم زیر پتک اصلاح بود،این وبلاگم ۲ ساله شد.با حساب وبلاگ قبلیم،الان ۳ سال و اندی هست که دارم مینویسم.به نظر خیلیها کار بیهوده ای هست،خیلیها هم که خودشون وارد این کار شدن بعد از مدتی به دلایل مختلف عطای نوشتن رو به لقاش بخشیدن و رفتند.اما نمیدونم چرا من ول کن این کار نیستم.دوست دارم خیلی حرفهام رو اینجا بنویسم.بارها بهم گفتن:تو اینجا مینویسی که بقیه بخونن،اما تنها دلیل واقعی وجود جایی به اسم بلاگ تنهایی،اینه که یک سال دیگه یا ده سال دیگه وقتی اینجارو زیر و رو میکنم،تک تک صفحه های عمرم از جلوی چشمم بگذره.ببینم چیکار کردم و باهام چیکار کردن.ببینم چی فکر میکردم و اون موقع چی شده.ببینم چی برام مهم بوده و آیا هنوز هم مهم هست یا نه.ببینم...