تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...



زیر این گنبد نیلی،زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور،یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق کبوتری، تا برج کهنه پر گشود
برجه،تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه برج و کبوتر
قصه فاجعه دلبستگی شد
باد و بارون که تموم شد،اون پرنده پرکشید
التماس و اشتیاق رو ته چشم برج ندید
عمر بارون،عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خواب هم اون پرنده رو ندید
ای پرنده من ای،مسافر من
من همون پوسیده تنها نشینم
هجرت تو هرچی بود،معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز رو فقط تو میدونی،تو میدونستی
من نمیتونم برم،تو میتونی،تو میتونستی



برای اولین بوسه،دلم ترسیده پنهونی
تو برق بوست رو رو کن،بکش ما رو به آسونی

هو هو...من هم ۲۳ ساله شدم.تازه دو بار هم سورپرایز شدم.یک بار روز قبل،که با اینکه برنامه گذار!!! به همه اهداف از پیش تعیین شده نرسید،اما برای من یه دنیا ارزش داشت و رو آسمونها بودم.این کارها فقط از عهده شیرها یر میاد!!!(تازه اون روز ،تولد خیلی چیزهای مهم دیگه هم بود!!!)
شب دوم هم که عالی بود.بعد از یک دربه دری ۴ ساعته وقتی خسته و کوفته میرسی خونه و خودت رو برای اینکه شب تولدت برای شام دیر رسیدی،آماده مواخذه میکنی،تا در رو باز میکنی چیزی نمیبینی و نمیشنوی جز جیغ و فلاش دوربین و البته لبخند.همه اینها باعث میشه تولد امسال برات پر از خاطره یاشه حتی اگر تو کودن هم فکر کنی اصلا بهم خوش نگذشت!!!



پ.ن:گلناز و علیداد هم رفتند.این تابستان شده فصل وداع....


 

وقتی تو این اتاق سوت و کور بوی وانیل میپیچه،فقط تویی که در یادمی.از عود که رو برمیگردونم گلها رو میبینم.من و تو معتاد رز سفیدیم.اینورتر رو که نگاه میکنم هنر قشنگت رو میبینم،یا اون گردنبند سرخپوستی،یا شکلات یا....یا خودت.همه اینها یعنی تو،بخصوص بعد از یه روز آفتابی و داغ که فکر میکردم محکومیت عرق رو بر پیشونیم میشونه،اما فقط گرما بود و تو،همین.
خیسی چشمات من رو یاد چشمه میندازه،آب زلال،روی سنگهای صاف و صیقلی.اما میدونی هیچ وقت طاقت دیدن این چشمه رو نداشتم.


امشب انگار،خون تازه ای تو رگهای منه
یکی از عمق سکوتم،داره فریاد میزنه
من رو از جاده نترسون،نگو که فاصلمون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب ،هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چشم به هم زدن
پا به پای سیم گیتار،خوندن از گذشته ها
تو هوای روشن و پاک،ترانه دم زدن
نازنین فقط توی همین نفس با من باش
بگو هستی که برم به این قفس،با من باش
گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه
بی بی ترانه هام،تویی و بس،با من باش