تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

گفتی بنویس گفتم چشم..اما از چی؟!؟!
بنویسم که بخونی و بخونن یا بنویسم که بنویسم؟!؟!بنویسم از نگاه که هنوز جادو میکنه یا از نگاه که هنوز میسوزونه...می خشکونه؟!؟!بنویسم از دوستی که میتونه دوای درد باشه یا از دوستی که وقتی توقع پیش میاد و یا حتی علاقه-این بی همتای زمینی-همه چیز دگرگون میشه؟!؟!بنویسم از صمیمیتی که با یکی به هم میزنی ولی اون همه چیز رو بهم میزنه یا از صمیمیتی که فقط میخوای خودت رو خالص کنی توش؟!؟!صمیمیتی که میتونه باعث نزدیکی بشه یا صمیمیتی که میتونه باعث جدای بشه...باعث دوری بشه؟!؟!من و تو اگه با هم دوستیم همین چارچوبی که براش ساختیم میتونه دنیارو شامل بشه اما اگه بخوایم با توقع های یک طرفمون محدودش کنیم دیگه خودمون رو هم جا نمیده...یه قاب میتونه منظره یک دریا رو تو خودش جا بده ولی همون قاب میتونه عکس یک قفل باشه که همه چیز رو میبنده...من و تو ساده بودیم...من و تو یک دل بودیم اما به ناگه اذرخشی که هنوز جنسش را نمیدانم این سد محکم را به دیواری از سکوت بدل کرد...دیواری که نه من و نه تو برای عبور از اون ساخته نشدیم...سکوتی که اگه خوب گوش کنی بلندتر از هر فریادیه...کاش اینجارو بخونی یا اگه میخونی بفهمی که با توام..خیلی وقتها تو حرف زدن رودرو کم میارم اما اون وقته که ایجارو انتخاب میکنم لااقل برای فریاد زدن سکوتم.بخون و بفهم لطفا...
نظرات 14 + ارسال نظر
نوشین پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ق.ظ

با من که نبودی :دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:20 ق.ظ

خوشحالم که نوشتی ...... بابک بابک عزیزم دلم میخواد یک حرفایی را بگم که نه اینکه بقیه بخوانن و سعی کنن بفهمن دلم میخواد خودمون بفهمیم ..... حداقل مثل اون موقعها که بهتر از هر ادمی روی این زمین لعنتی با این فاصله نجومی که ما داریم میفهمیدیم چی میگیم ...... میدونم همش تقصیر خود لعنتیم بود ولی ولی ولی ..... چی باید گفت ..... مامان اینا دارن امشب میان از ایران ..... میفهمی که من الان دارم چی میکشم ........ راستی اگه دلت خواست کسی نخوانه اینجا را پاکش کن ...... مواظب خودت هم باش

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:24 ق.ظ

راستی نمیدونم منظورت اون بالا با من بود یا نه ..... من خیلیهاشو به خودم گرفتم .... و حتی اگه با من هم نبودی خیلی چیزا ازش فهمیدم ..... با من بودی؟!؟

سرخ پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:37 ق.ظ http://sorkh.blogsky.com

سلام . بیایید برای بدرقه یک وبلاگ نویس. بیایید و ببینید چرا خداحافظی می کند. من از شما – تنها به عنوان یک وبنویس می خواهم به احترام این دوستمان 3 تا 10 مهر را روزه وبنویسی بگیرید. به احترام او هر سال این تاریخ چیزی ننویسیم. خداحافظ برای همیشه.....

نوشته های یخ زده پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:36 ق.ظ http://neveshtehayeyakhzade.blogspot.com

سلام. نوشته ات منو به تفکری عمیق فرو برد!

نیلو پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:41 ب.ظ http://nadaram

salam,halet khoobe babak? mikhay beri? mikhay khodafezi koni? harfat vagan jaleb bod!! vali khadafezi na!!!

من جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:33 ق.ظ

این ما هستیم که برای هر دوستی ؛ صمیمیت و یا عشقی چهار چوبی از قانون می گذاریم ...با حرفهامون؛ با اعمالمون و با توقعاتمون....و این خود ما هستیم که می تونیم دیوارها را از میان برداریم و یکدل قدم در مسیر احساس بگذاریم.
هر وقت عاشق شدی؛ هر وقت از ته دل به کسی علاقمند بودی؛ از همه بندها رها شو....بی خیال همه دنیا شو و لذت ببر...آخه هیچ کس نمی تونه دوام این خوشبختی را تخمین بزنه .....
در ضمن هر بار میام توی وبلاگت حس می کنم صدام یه فریاد خفه است در همهمه متلاطم دوستت دارمها و احساساتم نقطه ای است کور در زرق و برق عواطف.....
به چی فکر می کنی ؟؟ هان ؟؟؟؟

امیرحسین جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 03:54 ق.ظ

نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم.

زندگی بی هدف...بی عشق...بی شور...چه فایده داره؟

من نمیدونم چطور میتونین بگین وقتی عاشق شدی این کار رو بکن..این کار رو نکن...خود عاشقی راه و رسمی رو جلوت میذاره که جز اون هیچ کاری نمیتونی بکنی...دیگه بیرون گود ایستادن و گفتن اینکه لنگش کن واسه چیه من نمیدونم...

راستی دیشب آخر دنیا بودم جات خالی....

سارا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:20 ق.ظ http://sara8.com

همه اون چیزهای که میخواستم برات بنویسم روخودت گفته بودی...!‌ فقط میخوام باز هم بخونم... نوشته ات رو..!

من دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:56 ب.ظ

من چه مرگمه ؟؟؟ وقتی نمی بینمت انگار یه خلاء گنده توی لحظه هامه.....
دلم یه عالمه برات تنگ می شه ! ۵ تا ....نه نه ....۶ تا !!
دلم favorite ام و favorite ات را می خواد !!!

N دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:55 ب.ظ

Salam!!babak kojayi? chera nisti id mad gir baste shode mikhay beri?
in harfa booye gham mide booye narahati ma nemikhaym doostemoon narahat bashe

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:02 ق.ظ

منو ببخش لطفا

بهار سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.twopartners.persianblog.com

سلام...خوبه که لااقل اون میدونه که اینجا می نویسی و می تونی حرفهاییکه نمی تونی رودررو بهش بگی اینجا بنوییس

[ بدون نام ] یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:55 ب.ظ

برو کتونی نارنجییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!
تو چرا هر چند وقت یه بار قاط میزنی؟عقده جلب توجه داری؟؟ از کفشات معلومه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد