تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...



بارون رو قلب شیشه ها ،هی جا میذاره رد پا
مثل تو که رو قلب من ،پا رو گذاشتی بی صدا
هنوز وقتی بارون میاد ،دلم عشق تورو میخواد
میگم به هر قطره بارون،بگین به دیدنم بیاد
یادت میاد به قلب من،هی تازیانه میزدی
واسه رفتن،به هر در و به هر بهونه میزدی
دل شیشه میلرزه مثل قلب من تو سینه
راستی چرا کسی نبود قلب من رو ببینه
همه میگن بذار بره،برگرده باز همینه
نمیدونن عاشقتم،نقشی نداره کینه



شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"
شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"


پ.ن:سیم گیتارم پاره شد،دیگر اینجا جای ماندنم نیست!!



نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ

قربونت برم که همیشه انتخابات تکه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ب.ظ

از اين جنگلا کجاها هست ؟ ادرسشو بگير منم يه سر بزنم ! اگه من جای شاگرده بودم ـ نه ميرفتم دنبال گندم ـ نه درخت خوش قد و بالا ! من فقط دلم همين شاخه گل رز م رو می خواد و بس !!!
... يار با ماست ـ چه حاجت که زيادت طلبيم...

سارا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ق.ظ http://www.sara8.com

نوشته ای عمیقی بود...! ولی در این زمانه که ماهستیم نه خبری از گندمزار هست نه جنگل..!

::. قاصدک .:: چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:46 ب.ظ http://tanhatarin-ghasedak.persianblog.com

سلام بابک جان ....
خوبی ؟؟؟؟ نوشتت خیلی قشنگ بود ....
خوشحال میشم که به منم سر بزنی ...

هاجر پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ق.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

سلاااااااااام. خیلی قشنگ بود .اما هر جا رو که می گردم نه گندم زاری نه جنگلی . توقع زیادی ندارم اما حتی یه شاخه ام نمی بینم که بخوام بهش دل خوش کنم.اما خوشه های گندم زار دلت همیشه طلایی و شفاف و پر پشت باشه و درختت سر سبزترین .
شاد باشی

پسر شب پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:21 ب.ظ http://nightboy.blogsky.com

بابک جون سلام
خیلی زیبا و گیرا بود ...
به ماهم سر بزن
یا حق !

امیرحسین جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:10 ب.ظ http://roozmare.blogsky.com

منم جواب حرف اصلیت رو تو افلاین نوشتم واست!!!‌
اما به این نوشتت این جواب رو میدم:
-
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست.......

رضوان جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 ب.ظ

تنهایی اون هم تو دیار غربت.دلم گرفته خیلی.دوست داشتم اینجا بود ای کاش میدونست چقدر برام عزیزه.حالا تو این خاک دلگیر من تنهای نتهام.خودمم و خدام. به روز من به گندم زار رفتم چشمم رو اولین خوشه ی طلایی گندم گرفت تصمیم رو گرفته بودم بدون هیچ تردیدی ولی نتونستم بچینمش اون باید همیشه به روی شاخه طلایی بمونه و با نسیم برقصه و شاد باشه من فقط از دور می بینمش و با شادیش شادم .خدایا اه

عاشقانه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ http://www.asheghanehayeyetanha.persianblog.com

سلام . نوشته های جالبی بود . البته ذکر منبع یادت رفته .
به منم سر بزنی خوشحال می شم چون یه تنها رو از تنهایی در میاری .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد