تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...



     پسرک به ارتفاع میاندیشید،خانه شان بر بلندی بود.اینبار نه دلیلی برای ماندن داشت و نه دستی که بدنش را از رفتن منصرف کند.تنها او بود و ارتفاع و یک مشت خاطره.آه خاطره...با آن همه خاطره چه کند؟اما خاطره ها رفتنش را راحتتر میکردند.دیگر تکرار نشدن خاطره ها،یا شاید آنهایی که جلوی تکرار خاطره ها را میگرفتند،بدنش را برای همسطح شدن با باد سبکتر میکردند.پس پرید،اینبار دیگر صبر نکرد،اندیشه هم.اینبار پرید، واقعا پرید.
کاغذی از خود به جای گذاشت:بر رفتنم مویه نکنید که در بودنم بارها مویه ام را دیده اید.همه اش را شما باعث شدید،تنها پریدن با من بود-ساده ترین کار-.بارها خواستم که بمانم اما زمان ماندن را از من گرفتید.آن روز که خشک و تر را به آتش نفرت با هم میسوزاندید،فکر ارتفاعی که دم دستم بود را نمیکردید.آن روز که مست از باده تحکم بر من میتاختی،فردای خماری را درنظر نداشتی.بر من مویه نکنید،تنها بگذارید آن دردانه ای که در شهر خیالیمان سلطان بود مویه کند.تنها بگذارید، آن نازک آرای تن ساقه گل،آن دریچه ام به جهان،مویه کند،شاید اگر او هم ارتفاع داشت مانند من میپرید.بر من مویه نکنید،بر من مویه نکنید...

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا از کلبه گیتار چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ب.ظ http://kolbeyeguitar.tk

سلام دوست خوبم این اولین باره که من میام اینجا ...خیلی از آشنایی باهات
خوشبختم...من هم یه بلاگ دارم به اسم کلبه گیتار تصمیم گرفتم آهنگایی رو که خودم
ساختم و اجرا کردمو تو بلاگم بذارم بعضی از دوستان هم لطف میکنن میان گوش میدن و نظرشونو راجب
آهنگم مینویسن میخواستم از شما هم دعوت کنم تشریف بیارین به کلبه من و مثل یه منتقد
به آهنگ من گوش بدین و نظرتونو هم بدین....ممنون میشم..... در پناه خدا

امیرحسین پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ق.ظ http://roozmare.blogsky.com

من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد
باقیش رو بگم می بینی گریه هات کلی حروم شد
من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه
باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم قشنگه
اما اشکات رو نگه دار نگذار اینجوری بریزه
حال من خیلی عجیبه ، دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تا عشق رو تو چشمام ببینی
بدجوری دیونتم من ، فکر نکن یه اعتراضه
همیشه نبودن تو کرده این دل رو کلافه
میدونم فرقی نداره ، واست عاشق بودن من
میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه اما اندازه اش زیاده
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن
من بدون تو میمیرم بیا و به من کمک کن

سارا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:00 ق.ظ http://www.adomide.com

خوش بحال اون پسرک که جرات پریدن رو داشت... خیلی ها ارتفاع جلوی پاشون هست ولی جرات پریدن رو ندارن..

ملقب به عسل جمعه 31 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:17 ب.ظ http://30in.persianblog.com

هنوزم نمی دونم که شجاعت داشت یا خودخواه بود ! !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد