تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

 

وقتی تو این اتاق سوت و کور بوی وانیل میپیچه،فقط تویی که در یادمی.از عود که رو برمیگردونم گلها رو میبینم.من و تو معتاد رز سفیدیم.اینورتر رو که نگاه میکنم هنر قشنگت رو میبینم،یا اون گردنبند سرخپوستی،یا شکلات یا....یا خودت.همه اینها یعنی تو،بخصوص بعد از یه روز آفتابی و داغ که فکر میکردم محکومیت عرق رو بر پیشونیم میشونه،اما فقط گرما بود و تو،همین.
خیسی چشمات من رو یاد چشمه میندازه،آب زلال،روی سنگهای صاف و صیقلی.اما میدونی هیچ وقت طاقت دیدن این چشمه رو نداشتم.


امشب انگار،خون تازه ای تو رگهای منه
یکی از عمق سکوتم،داره فریاد میزنه
من رو از جاده نترسون،نگو که فاصلمون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب ،هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چشم به هم زدن
پا به پای سیم گیتار،خوندن از گذشته ها
تو هوای روشن و پاک،ترانه دم زدن
نازنین فقط توی همین نفس با من باش
بگو هستی که برم به این قفس،با من باش
گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه
بی بی ترانه هام،تویی و بس،با من باش

 

نظرات 8 + ارسال نظر
Ә دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://sokootesard.persianblog.com

[ بدون نام ] دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.adomide.com

امیرحسین سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ق.ظ http://roozmare.blogsky.com

میدونی بابک دیشب بود با هم حرف میزدیم٬نه؟
گفتم که من و تو و ... مشکل و حرفمون چیه....
اما میدونی پسر یه چاهایی تو زندگی هست که به خودت میگی ای خدا عجب لحظه توپی بود....عجب روز ماهی بود....
میفهمی حرفم رو؟ نشستی کنار اونی که میخوایش...هیچ چیز و هیچ کسی مزاحمتون نمیشه...یه لحظه دقت کن...اگه ازت بپرسن تا ابد حاضری همینجا همینجوری بشینی مطمئنا جوابت مثبته.....میگیری چی میخوام بگم؟ همه اون روز و دو سه روز بعدش مست اون لحظه هایی....بهت گفتم دیشب که بی خیال همه و این ها....اما رفیق آدم زندگی میکنه واسه اینکه مست اون لحظه ها باشه....امیدوارم بفهمی منظورم رو.....

بهار سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:17 ب.ظ

همه آدمها یه بدبختی دارن. وقتی پای احساس وسط بیاد همه یه بدبختی دارن. اما اونایی که براشون از احساسمون مایه میذاریم چقدر لیاقتشو دارن؟ کو اون آدم درست اگه هست؟ کو؟
مرسی.
شربت آلبالو.

[ بدون نام ] جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.hamideblis58.persianblog.com

سلام..اتاق سوت وکور کجاست..

هاجر یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ب.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

از کتاب (باز هم شاهزاده کوچولو):
همیشه در زندگی چیزهایی هست که نمی توان فراموش کرد گاهی یک نگاه که در خلوت رویاها ایستاده است و همیشه نگاه می کند.
*****
سلام .به خاطر تاخیرم ببخشید.از نظراتت تو وبلاگم ممنون.

ملقب به عسل سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:48 ق.ظ http://30in.persianblog.com

خاطره است دیگه !‌ نمیشه کاری کرد ، یعنی من فک می کنم که نباید کاریشون داشت ، جز اینکه بعضی وقتا توشون غرق شد و از عذاب ِ لحظه هایی که گذشته و شاید حالا ارزشش رو خیلی بهتر می فهمیم ، یه چیزی رو تسکین داد ..

الیا جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ق.ظ

فعلا چیزی نمی گم ولی بعدا چند بیت شعر خیلی قشنگ
براتون می فرستم.

الان دقیقا ساعت ۲:۵ دیقیه نصف شب .جمعه است . مرداد ۸۴

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد