تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Damn it

 

از کجا باید شروع کرد، قصه عشق رو دوباره؟
                            تا همه بغضهای عالم، سر عاشقی نباره
با زمین خیلی غریبه ام، با هوای تو صمیمی
                            دیده بودمت هزار بار، توی رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون، یه فرشته رو زمینی
                            چشمامو به روت میبندم، تا که اشکامو نبینی
با تو فریاد یه آب را، میکشم تا اوج باور
                            دلهای آبی همیشه، میمونن بی یار و یاور
غربت آرزوهامون، دل طاقت رو شکونده
                            نگو تو شهر حقیقت، واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن، سهمم از دنیا همینه
                            که تو تنهایی شبها، کسی اشکامو نبینه

 " یه آدم مطمئن، یه تکیه گاه... " تا کی باید تکیه گاه دیگران باشم؟ تا کی همه به من تکیه کنند و غمهاشون رو با من تقسیم کنند، بعد هم شادیشون مال دیگران باشه؟ مگه من چقدر تحمل دارم؟ مگه من چقدر جا دارم؟ پس من خودم رو پیش کی خالی کنم؟ کی به حرف من گوش میده؟ چقدر به جون این چاردیواری غر زدم و هیچ جوابی پسم نداد.گیر کردم...بدجوری گیر کردم.عین یه پاپوش میمونه.بین خواستن و نخواستن.از همون موقعهایی که تا گردن توی گه فرو میری، در عین حال از گه لذت هم میبری! میگن خستگی مقاومت در برابر سکس از خستگی خود سکس بیشتره...

_ میخوام بیام پیشت.
_ اینجا که جای عاقلها نیست.
_ میخوام دیوونه شم.
_ باید شیشه بشکنی! یه شیشه گنده...

خوب و بد هیچ فرقی با هم ندارن، ترازوی من و تو ریپ میزنه.زشت و زیبا عین همن، جواب آینه سنگه.عشق و نفرت از یه قماشن، هردو خواستنی.من و تو خیلی شبیه همیم، 180 درجه.تاریکی مثل روشناییه، یه کم تیره تر.دوستت دارم، بهت دروغ هم میگم، خوب چه ربطی داره؟ چون دوستت دارم، بهت خیانت میکنم، این از اصول زندگیه.گفتم تنهام، با...بودم، میخواست تنهاییم رو پر کنه.هیشکی به اندازه تو نمیتونه تنهاییم رو پر کنه، من که تنها نیستم.من تو تنهاییم با تو آشنا شدم، شلوغی موقع خوبیه برای خداحافظی.خداحافظی میتونه مقدمه یه شروع تازه باشه، شروع تازه من خیلی وقته شروع شده.عاشقتم، اما برای غرورم میمیرم.بدون تو نمیتونم، با تو جا برام تنگه.این چشمها هیچ وقت یادم نمیره، من کلکسیون چشم دارم.تو اولین مرد زندگیم هستی، با بودنت راه رو برای بقیه مردها باز کردی.اون موقع نمیدیدمت، الان میبینمت اما نمیفهممت.میخوام بیام تو قفست شیر من، اما در رو باز بذار، دلم میگیره.تو یه روز مال من میشی، فردا رو کی دیده.


اگر زمانه به این گونه
               - پیشرفت این است
مرا به رجعت تا غار
                      - مسکن اجداد
مدد کنید
     که امدادتان گرامی باد...


پ.ن 1: مامان باز یه ماهه رفت، همون شب اول میخواستم که برگرده.
پ.ن 2: شاید رفتم شمال، خیلی وقته دریا رو کم میارم.
پ.ن 3: عاشق این تناقض ام که هر روز بزرگتر و بزرگتر میشه، اما من حلش میکنم.یه پارادوکس داریم اندازه هندوانه، به شرط چاقو!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.adomide.com

باورکن توی همین تناقض ها کلی چیزهای جدید یاد میگری.. راستی رفیق جان من حاضرم به همه دردهایت گوش بدم.. باورکن!

[ بدون نام ] دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ب.ظ

۱- تپل - بپا اشتباه نری !!!! جا واسه تکیه گاه بودن هنوز داری ولی فکر کنم جا واسه اشتباه رفتن دیگه نداشته باشی !
۲- من می میرم برا شب - جلو دریا نشستن ! یاد بنده هم باش !
۳- من چاقو دارم - می خوای ؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ق.ظ

کسانی که برات سنگ صبور بودند و به درد دلهات گوش می داند توی بازی مسخره سرنوشت از میان برداشته شدند و پشت درهای بسته ماندند تا ابد اما اونها هنوزم پشت درهای بسته نشسته اند...در را باز کن.

ملقب به عسل پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://30in.persianblog.com

خودت خواستی تکیه گاه باشی لابد !

شمال ِ خوبی برات آرزو می کنم ... نپیچ به خودت !

[ بدون نام ] جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ

خدا رحم کنه!!!!!! باز عاشقه کی شدی؟؟؟؟

مریم شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://vanahade.blogfa.com

هیچی ندارم بگم منم اونقدر خسته ام که دلم دریا رو می خواد با یه تکیه گاه محکم که هیچ وقت جاخالی نده........

گفتگوهای تنهایی رزاس سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ق.ظ http://rozasmah.tk

سلام.خوبید؟وب جالب و نوشته های خوبی داری؟

در زندگی زخمهایی هست که همچو خوره روح ادمی را می خورد*****
درد انسان متعالی تنهایی و عشق هست.دلبرکم
هر که گفت عشق غیر از نیاز نیست.....
راست گفت .
من از این جهان از این عالم پر از حیوان به عالم خودم به درونم پناه بردم .جایی که خدا را یافتم و به ارامش رسیدم .
سالها را در انتظار روییدن لبخندی بر لبانم به گریه نشستم تا اینکه ریشه رزاسم خشکید و مرا عاشق کویر ساخت زندگی .حرفها زیادست .ولی سرمایه ماورایی هر کس به اندازه حرفهایی ست که برای نگفتن دارد .
منتظر اپ بعدیت هستم .میدونم زیاد نوشتم اما به بزرگی تنهایی ات بخش
رزاس تنها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد