تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

I'm alive

 

من هنوز زنده ام و این از همه چیز مهمتره.خیلی وقت بود فکر میکردم مرده ام یا لااقل دارم میمیرم، اما حالا مطمئنم که هنوز زنده ام.رفتم شمال و برگشتم، و حالا گوله انرژی ام، تا کور شود هرانکه نتواند دید!!!
رفتم شمال، به سادگی یه شمال رفتن، اما عجب سفری شد.پر از خنده، پر از خوشی و البته پر از خاطره:
مورچه، شته نابالغ، حموم عروسی، طناز قهوه چی، گل در بر و می در کف و معشوق به کام است    سلطان جهان هم به چنین روز غلام است، Shit on you، خانواده کند ذهن شقایق اینا، اپرا خوندن فربد2 بعد از نیمه شب جلوی در آدم خنگها، شرم و حیای دوستان، چی داداش؟! بیشین بیارم!!، میسکوزی (زبونتون باید سر ز بگیره)، ترکی خوندن بابای سارا و البته تلفظ کردن 17 لغت در چیزی حدود 5 ثانیه!!، چیزم کف پات!!، کامیار که داره یتیم بزرگ میشه!!، خطر سقوط به ته دره در تونل کندوان!!، چسبوندنهای پیام، آهنگهای جدید حضرت ابی، تن تو و شرم من و خاموشی پنجره ها، دمپایی بیچاره من و...
باز هم از همه مهمتر اینکه من زنده ام.تمام سلولهای بدنم کار میکنند، از قلب تا مغز، صد البته بالغ تر.چه وقتی زیر بارون توی حیاط آب از همه جامون میچکید، چه تو ساحل هتل هایت، با اون سکوت وهم آور که حتی موج هم نمیتونست بشکنش، چه نجواهای تو توی گوشم که...، همه اینها من رو برگردونده، اما عاقلتر از قبل.دیگه نه مهمه که دوشنبه دیگه چی میشه، نه مهمه سربازی ام افتاده به دی و نه چیزهای دیگه، فقط مهم اینه که خیلی از خودم راضیم، فکر میکنم خدا هم از من راضی باشه.

باز کن پنجره را،
من تورا خواهم برد
به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش،
که در آن مجلس جشن،
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از کودکی و سادگی است،چهره ای نیست عبوس...

پ.ن 1: جای تو و تو خیلی خالی بود، تا خیلی چیزها رو ببینید.
پ.ن 2: تو سفر میشه خیلی خوب آدمهارو شناخت، تو هم که منو شناختی، مگه نه؟!؟!


 

نظرات 7 + ارسال نظر
سمن سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ب.ظ

این حس بعد از اون مدتی که آدم کسل و خموده و دلمرده شده خیلی قشنگه.یه تولده:)

امیرحسین چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

- میدونی خیلی میخوامت؟‌‌ (بدون میسکوزی)
- کاش اون سه روز هرگز تموم نمیشد....چون وحشتناک خوش گذشت
- ولی من دلم از الان میگیره...خدا کنه دوشنبه نیاد ..... خیلی یهو همه چی خااااااالی میشه
- (( چیز تو آن شراب هفت ساله شیرازست که سکر آفرین آن هر چیز مرد را مدهوش میکند))
- من شمال میخوام!‌!‌!‌
- مشنغ!‌‌

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:27 ق.ظ

‌ma k nemifahmin chi minevise agha faghat mifahmim kheili halesh khoobe gooyee bepa chape nashi dadash az khoshi betaraki be to nayoomade ba khoone digaran zende bashi.

کاش دکتر شریفی به جای مزخرفات بی نتیجه یه کم ادب یاد میداد...

سارا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.adomide.com

رفیق جان خوشحالم که شمال بهت خوش گذشته... این مهمه که بتونی از لحظه ها بهترین استفاده رو ببری

sHiMa دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ب.ظ http://طلوع

بابک سلام :) میری شمال جای منو هم خالی کن ... دلم دریا میخواااااد اونم از نوع خزریش ;)
امیدوارم همیشه پر از انرژی باشی :)
فعلا بای بای.
شیم شیم.

سارا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.adomide.com

تا حالا موندم توی اون وضعیتی که گفتی...صد بار به پاهام نگاه کردم که ببینم واقعا روی زمین هستم یا نه.... صد بار با خودم توی آینه حرف زدم که باورم بشه توی این همه لحظات تنها هستم.....

مهسا یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام و بار دیگر سلام
سلامی که بدون هیچ دلبری ازوجودم سرازیر می شود.
امروز میگذرد فردا نیز میگذرد ومن با تو می مانم همان جور که زمان به پایمان نمیماند ...........من دلم چون تو گرفته
است بیا...... فاطمه جان دوست خوبم بیا تا من در کنارت تنها نباشم

شاهین تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد