تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

هذیانی (Pinprick)

 

چاقو به دستم، رگ تو دستم، کلی فکر...همه اونایی که اومدن و رفتن، همه اونایی که نیومده رفتن، همه اونایی که موندن اما کاش میرفتن، همه اونایی که رفتن اما کاش میموندن.چاقو، رگ، وسوسه زدن...همه کارایی که کردم و نباید میکردم، همه کارایی که نکردم و باید میکردم، همه کارایی که کردن و نباید میکردن، همه کارایی که نکردن و باید میکردن.چاقو، رگ، وسوسه زدن...گذشته: غمگین، حال: بی معنی، آینده: بی وفا.چاقو، رگ، وسوسه زدن...چرا که نه؟همه آدمهای داستان زندگی من نقش منفی اند، اصلا مگه صادق هدایت همه پرسوناژهاشو نمیکشت؟، شاید از ترس اینکه یه روز از خودش جلو بزنن، و دست آخر هم خودش رو کشت، شاید از ترس اینکه یه روز از خودش جلو بزنه.من هم همه شخصیتهای داستانم رو کشتم، حالا نوبت خودمه.چاقو، رگ، وسوسه زدن...اما تو، تو هنوز هستی.میتونم برای تو بمونم.اما نه، تو هم مثل بقیه یه دروغی.چاقو، رگ، وسوسه زدن...میزنم..............زدم.................

I'll spread my wings and I'll learn how to fly
I'll do what it takes till I touch the sky
And I'll make a wish, take a chance, make a change
And break away
Out of the darkness and into the sun
But, I won't forget all the ones that I love
I'll take a risk, take a chance, make a change
And break away

پ.ن 1:بابک بیات هم رفت.لعنت به مملکتی که تو اون، هنر و فقر، پیوندی قدیمی دارند.تو باغ سرسبز ملودیها، درختهای تناوری به نام خودش کرده بود.تن تو کو؟...تن صمیمی تو کو؟...خاک بر او خوش باد.
پ.ن 2:
هرکجا محرم شدی، چشم از خیانت باز دار   ای بسا محرم، که با یک نقطه مجرم میشود!!!

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
کشکولانس دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ب.ظ http://kashkolans.blogsky.com

گفت هوشیاری بیار اینجا کسی هوشیار نیست!

مهدی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.mehdisomayeh.blogfa.com

برای شعری که بی تو خواهم گفت قافیه کم دارم و تجربه با تو بودن را !!

ای کاش به اندازه سلامی با هم بودیم
وبلاگ زیبایی داری لطفا به من سر بزن.
mer30

ملقب به عسل دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ب.ظ http://30in.persianblog.com

چه عنوان ِ‌ آشنایی !
خب بعدش چی شد ؟! بعد از اینکه زدی !! همه ی باید ها و نباید هات حل شد !؟ اونایی که باید می رفتن و اونایی که باید می اومدن ، چی شدن ؟!‌
کی از کی جلو زد ؟! تو از خودت ؟! یا تو از خودت عقب موندی !‌؟
.
.
.
فقط آدمی به وسوسه ، جواب ِ مثبت میده که قدرت روبرو شدن با خودش رو نداره
و فقط شهامت فرار کردن از خودش رو پیدا می کنه !
ترسناک !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ق.ظ

چاقو رو بذار زمین - به زندگیت برس !
گفتم پاک کردن صورت مساله کار خوبی نیست ؟ ضعفه !

پستتو دوست داشتم !

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ق.ظ

باید سی دی پروژاتو امضا نمیکردم تا از این فکرا به سرت نزنه!!!!

امیرحسین جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

همه نفیش میکنن اما من این رو خیلی قبول دارم:‌ کسی که خودکشی میکنه خیلی شجاعه....شایدم خریتش زده بالا.....اما هرچی که باشه خیلی جرات میخواد و البته انگیزه............«تقاطع» یادته؟؟؟!؟!

[ بدون نام ] شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ

فکر کنم ارزش حیات خیلی بالاتر از این حرفا باشه!
این پستت و دوست داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد