تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

Breakaway

 

Fucked up

 

آمدم به کوی ات، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟

بهترین راهکار در مواجهه با دریاچه یخ زده، یا اینه که به کل بی خیالش بشی، یا اگه میخوای واردش شی، با لوازم کامل این کار رو بکنی و یا اینکه همون اول و قبل از اینکه به جاهای عمیقتر برسی، بکشی بیرون.وارد نشدن از لذت بردن جلوگیری میکنه، لوازم کافی هم اغلب نداری، اگر هم داشته باشی، اون فکر شکستن و غرق شدن، مدام آزارت میده، پس راه سوم بهترین راه و مطمئنترینشه.هم لذتت رو بردی، هم خطری تهدیدت نمیکنه.
خیلی اوقات زندگی هم همینه، همین خطر کردن و لذت بردن و بیرون کشیدن.همیشه نمیتونی از قطر یخ باخیر باشی، یا حتی از وسایلی که همراهته.ولی امکان بازگشت، چیزی نیست که بخوای بهش شک بکنی.

تگرگی نیست، مرگی نیست،
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم، حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد
فریبت میدهند،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست،
حریفا گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگ اندود پنهان است...

کار تو همونقدر احمقانه است که کار پرنده های پادگان ما.با داشتن آزادی و برگ برنده ای به نام بال برای پرواز، باز هم پر میزنن و میان توی قفسی مثل پادگان.این همه زمین، این همه دشت، این همه جنگل، حتی این همه دریا، چرا اینجا؟ بپر، برو، نمون، بال بزن...این پادگان قواعد خودش رو داره، ارتش هم چرا نداره.


پ.ن1: یک بار دیگه با معنی توامان مرگ و زندگی آشنا شدم.
پ.ن2: بازم میگم، در مقام نطق و خطابه، هممون دردانه روزگاریم، اما در مقام عمل، زواردررفته تر از یکدیگر!

 


 

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:23 ب.ظ

هیچ چیز ارزش این رو نداره که پشت مهربون تو تو این کوچه تاریک تا بشه.کاش همه ادما با چشم باز جلو میرفتن.تو هم همیشه چشمت رو می بندی

ملقب به عسل دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:06 ق.ظ http://30in.persianblog.com

خجالت نکشیدی ؟
نه می خوام بدونم خجالت نکشیدی !؟
نکشیدی دیگه لابد !
هر چی من خانومی می کنم !!!! می بینی ؟!!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ق.ظ

مطمئن نباش که همیشه امکان بازگشت هست ! اگه تا مون جایی هم که رفتی جلو - یخ های پشت سرت شکسته باشه ...

مریم سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

درخواب ناز بودم شبی.... دیدم کسیدرمیزند.... در را گشودم روی او.... دیدم غم است درمیزند..... ای دوستان بی وفا ..... از غم بیاموزید وفا .... غم باهمه بیگانگی...هر شب به من سر می زند....

.

.

.

اصلا چرا غم ؟

همیشه شاد باش/

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:38 ب.ظ

دل تنگی دانی چیست؟

hamed شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ق.ظ

کمی به جای آه و ناله فکر کنیم................. ! خوب اومدم:D
خسته نباشی و همیشه موفق باشید
حامد احمدزاده ارومیه ۱۳۸۶/۲/۲۹

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد