تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

خوب نیا ....



بخدا لاف زدم، من نمیدانم عشق رنگ سرخ است؟ آبیست؟ یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟ عشق را در طرف کودکیم خواب دیدم یکبار، خواستم صادق و عاشق باشم، خواستم مست شقایق باشم، خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا اما حیف، حس من کوچک بود یا که شاید مغلوب پیش زیبایی ها، بخدا خسته شدم میشود قلب مرا عفو کنید؟ و رهایم بکنید تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟ تا دلم باز شود؟ خسته ام درک کنید، میروم زندگیم را بکنم، میروم مثل شما پی احساس غریبم، تا باز شاید عاشق بشوم ...



نظرات 2 + ارسال نظر
Sara جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ق.ظ http://saaraa.blogsky.com

لازم نیست عاشق باشی
فقط کافیه لبریز بشی از یک حس غریب و غیر منتظره
که شاید گاه به گاه به سراغت بیاد
اما وقتی میاد ، آرزو می کنی کاش به جای عاشق شدن ، تا ابد توی همین لحظه و با همین حس باقی می موندی

دوست تو یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.iransokhan.blogky.com

سلام خسته نباشید وبلاگ جالبی دارید خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید و نظرتونو بگید
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد