تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

تنهایی

نه، من خانه ای ندارم، حرفی نمانده است. دیوار و سقف خانه من، همین هاست که مینویسم. همین طرز نوشتن، از راست به چپ...

خیلی دلم میخواست این مطلب رو وقتی اینجا بنویسم که سیستم نظردهی درست شده باشه چون میخواستم بدونم نظر شما چیه ولی چون چند روز پیش که با سارا و اریا بودیم بحثش پیش اومد منم گفتم بنویسمش.
داشتم به این فکر میکردم و داشتیم راجع به این حرف میزدیم که الان دعوای همه پسرها با پسرها بخاطر دخترها و دعوای همه دخترها با دخترها بخاطر پسرهاست.یکی گفت دلیلش کمبود هر کدوم از طرفین و بی جنبگیشونه یکی هم گفت اینجا اصلا روابط دختر پسر رو اصولی که باید باشه نیست و بیشتر شبیه یک جنگ طولانی مدته که هیچکدوم از طرفین نباید توش کم بیاره.شایدم بخاط همون تحقیق باشه که میگه اگه همه دخترها و پسرهایی که شرایط ازدواج دارن با هم ازدواج کنن باز هم تعداد زیادی دختر باقی میمونن.برای همینه که همه دنبال شوهر هستن و همه تلاششون رو میکنن پس دعوا با دیگران در این مواقع هیچ اشکالی نداره!! البته از همه عذرا خانومها و قمر خانومها معذرت میخوام!!
ولی خودمونیما خدا خوب میدونه کی لیاقت چیرو داره و کی نداره و به همون اندازه به هرکسی میده.وای فکر کن مثلا خیلیها اگه قیافه داشتن حتما باید از کنار خیابون جمعشون میکردیم...
 (راستی یه کم صبر کنید اهنگ جدیدی که گذاشتم بالا بیاد حتما لذت میبرید.چیزی حدود ۵ دقیقه بذارین صفحه باز باشه از دفعه بعد همزمان که صفحرو باز میکنید اهنگ هم پخش میشه.)

تولدم...!!



خدای اسمونا خدای کهکشونا
برس به داد دل عاشق ما جوونا....
هی بالاخره ۲۱ ساله شدم.هر سال بهتر از پارسال!!دیشب هم که مهمونی خیلی خوش گذشت اگرچه خیلیها خواب بودن!!همه لطف کردن اومدن از اریا و سارا گرفته تا علیرضا و نازگل .کادوهای خیلی خوبی هم گرفتم ولی بهترین کادوم رو از مریم گرفتم.دیروز عصر از مکه زنگ زد و بعد از تبریک بهم گفت هر ارزویی میخوام بکنم شب میره برام نماز میخونه.
از بچه های دانشگاه هم فقط پنجتاشون یادشون بود که ازشون ممنونم.
بهر حال یک سال دیگه هم با تجربه های ریز و درشتش گذشت و یه سال دیگه بهش نزدیک شدم تا خدا چی بخواد.این هفته هم همش دوباره سگ دو باید بزنم تا یه ماه برم بلاد کفر.خدا به داد برسه که این ترم موقع ثبت نامش نیستم.ترمهای قبل که بودم چی شد که این ترم هم  نیستم.
امشب هم خونه علیرضا مهمونم اونم یه مهمونی باحال خدارو شکر تا حالا که خوش گذشته...

باور کن باور کن تنها ماندی دلم...

از عوارض امتحانات...

اهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم
چیکار کنیم دیگه موقع امتحاناست و قاطی کردم دلم میخواد بشینم اینجا چرت و پرت بنویسم تا خود صبح ولی نه وقت دارم نه پیام میذاره(چون اینترنت اونه الان!!)ولی خیلی اوضاع افتضاحیه همیشه از یه کار ثابت تو روزهای متمادی حالم بهم میخورد دیگه چه برسه که اون کار درس خوندن هم باشه...بهر حال ببخشید که نمیتونم بیشتر از این بنویسم چون واقعا وقت ندارم و در ضمن ببخشید اگه بهتون سر نمیزنم چون کامپیوترم خرابه....
من میگم منو شکستن چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه ماهو میده به شب من
من میگم اخه دلم بود اونکه افتاده به خاکت
تو میگی سرت سلامت اینه ها زلال و پاکه...

مهمونی
اقا من پنجم تیر بالماسکه دعوت شدم.توروخدا بیاین بگین چی بپوشم....اگرچه من خودم بالماسکم
(بلاگ اریا یه ساله شد...چیزای قشنگ و درستی هم نوشته...این ادم رو خیلی دوست دارم نمیدونم حالا بازم از روی سادگیمه یا نه!!!)


اینه ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم
رو درخت با نوک خنجر((زنده باد درخت))  نوشتیم
زنگ خوش صدای تفریح واسمون زنگ خطر شد
همه چوبای جنگل دسته تیغ تبر شد