-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 04:25
یه روزى سر این پسره لات دعوامون میشه !
-
دوازده سال گذشت ...
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 18:18
-
Anything that can go wrong, will go wrong
جمعه 22 آذرماه سال 1392 20:04
درسته من مشکل دارم، درسته یه چیزهایی رو باید تو خودم حل کنم، درسته نباید بذارم یه سری تجربیات بد و آدمهای بدتر ذهن من رو نسبت به خوبیها تاریک کنند، اما... اما یه چیزهایی هم دیگه قابل انکار نیستند. "بعضا" تکرار عادتهای یک نفر، تکرار تکیه کلامها، تکرار اصطلاحها، "لایک" کردنها و ... شاید هم...
-
ای وای من
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 00:39
شاید بزرگ شدن یعنی همین دیگه. تجربه کردن تجربه های ممنوع. بازم یادآوری شد که زود قضاوت نکن، شاید خودت هم تو اون شرایط عکس العمل مشابهی نشون بدی. باز هم عقیده دارم حقی نداره، هیچ حقی. خیلی وقته تموم شده و این مدت هم شاید از این طرف احترام بوده یا نایس بودن بی جا. از اون طرف هم مقایسه بدون اطمینان و فرار از تنهایی و ......
-
پل چوبی
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 06:31
روزی که فکر کردی یه چیزی رو از ته دل دوست داری هیچ وقت ولش نکن، ممکنه دوباره تکرار نشه... آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه بازم پیش میاد، باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمه که همون یه بار بوده، که دیگه حالت خوب نمیشه، عشق یعنی حالت خوب باشه کاش یکی اون موقع ها این چیزارو به من میگفت ...
-
ترس ابدی
جمعه 10 آبانماه سال 1392 03:52
نه...نچ...همینیست که هست. نمیشه دیگه آقاجون. ساک ات اند شات ده فاک آپ. نمیشه. داره پیش میاد دیگه. ساری!!! به نظر روزنه ای نمیاد. فقط یه معجزه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 01:54
کلمبییییییییییییییییییییا ........
-
برای ثبت در تاریخ
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 19:50
Goodbye my lover Goodbye my friend
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دیماه سال 1391 07:13
ده سال گذشت هنوز هم مثل دقیقه اول ....
-
سرده ...
جمعه 10 آذرماه سال 1391 05:16
سرده...خیلی سرده...با یه بخاری و دو تا شومینه و سه تا لحاف هم گرم نمیشه...سرده...دلم سرده، اخلاقم سرده، فکرم سرده، آدما سردن...هر کسی هر کاری دلش میخواد میکنه و بقیه رو به یه ورش هم نمیگیره، حتی خودش رو ملزم به توضیح هم نمیدونه. خودت باید بشینی تجزیه تحلیل کنی بفهمی منظورش از این حرف این بود که خفه شو، منظورش از این...
-
وقتی دلگیری و تنها
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 00:21
همه خیلی خوشحال بودن و به قول اینجاییا "اکسایتد". سمت چ پ من ک ه یه زن هندی بود که انقدر هول بود فکر کنم پای همه رو لگ د کرد تا بشینه سر جاش. برای من جالب نبود که حتی تلخ هم بود. چرا کشور من یا همه اینایی که اونجا بودن باید انقدر خراب باشه ک ه انقدر خوش حال باشی که داری تاب عیت یه کشور دی گه رو بگیری ؟ چسی...
-
بی قراری های شبانه یک غربت زده سبز
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 04:42
بعضی چیزها درونیه. یعنی رفته تو وجودت، ت و با اون معنی میدی. مثلا اینکه یکی بی شعوره، یا یکی بد دهنه، یا ف لا نی با یا بی منطقه. اینا رو میشه با تمرین کم یا زیاد اش کرد اما هیچ وقت نمیشه کامل از بینشون برد. نمیتونی دیگه این قابلیتها رو نداشته باشی. تو با اون و اون با تو اجین شدین. حالا حکایت منه. سه حرف بیشتر نیستا....
-
خوب نیا ....
شنبه 6 آبانماه سال 1391 03:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بخدا لاف زدم، من نمیدانم عشق رنگ سرخ است؟ آبیست؟ یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟ عشق را در طرف کودکیم خواب دیدم یکبار، خواستم صادق و عاشق باشم، خواستم مست شقایق باشم، خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا اما حیف، حس من کوچک بود یا که شاید مغلوب پیش زیبایی ها، بخدا خسته شدم...
-
Insomnia
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 03:22
بیدار شدن تو تختی که اونورش تو خوابی یکی از بهترین حسهای دنیاست ....
-
انجماد
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 05:53
ایستادن وسط چهار راهِ هر ور باد، شده موسیقی متن زندگیم ..... ای لعنت به این موسیقی !
-
بادکنک بنفش
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 05:36
پسر همسایه با بادکنک بنفش اش تو بالکن وایساده بود. بادکنک بنفش از دست اش ول شد و رفت پایین. با نگاهی متعجب بادکنک بنفش رو یه مدتی دنبال کرد. بعد هم برگشت رفت تو. آره، وقتی افتاد باید ولش کنی که بره. حتی اگه بادکنک بنفش باشه.
-
تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بینهایت ...
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 06:43
شد نه سال که تو این چاردیواری زندگی میکنم. خیلی اتفاقات این نه سال روی دیوارهای اینجا حک شده، خیلی ها هم به دلایل مختلف توی دلم مونده. رد پای آدمای زیادی رو میشه اینجا دید، چه نقش منفی، چه شخصیت خوب. هر سال هم سر یه تاریخ خاص پرچم سیاه رفته بالا. گذر عمرم و جای پای زمان رو به راحتی اینجا حس میکنم. خونه ای که هیچ وقت...
-
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 06:49
-این روزها به طرز خیلی تلخی میگذرن. آدمها بیشتر از قبل روی اعصابم حرکات موزون انجام میدن. به جز نتیجه ای که قبلا گرفته بودم، اینکه هرکی مدت زیادی خارج از کشور زندگی کرده به نوعی دیوونه شده، این رو هم جدیدا کشف کردم: اینجا با آدمها مثل ساحل دریا رفتار میشه. یعنی همه زندگی خودشون رو دارن، همه عشق خودشون رو دارن،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دیماه سال 1390 22:04
ده سال گذشت ...
-
سقف خونه مهربونی زمین اش عشق جوونی
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:44
یه آه بلند با یه مد کشیده. نه از روی حسرت یا خستگی که از روی غرور. دیشب شب قشنگی بود و امروز روزی عجیب. صبح که از خواب پاشدم یه کم گیج بودم اما راهم رو پیدا کردم. دیشب برای اولین بار بعد از مدتها به خودم افتخار کردم. سه سال نشده که اومدم اینجا و دروغ نگم لحظات خوب و بد زیادی داشتم. مثل همیشه رنگ زندگیم خاکستری بود اما...
-
از درون همه ویرون ام اما ظاهر ام آباد
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 04:06
آره عزیزم... بزرگ شدن این چیزارو داره. با تجربه شدن یعنی همین. آره، گرد زمان رو دل من هم نشسته. منم خسته شدم و دلم زخمی. نمیتونی اومدن یکی و گفتن میمونم و رفتن یکی رو ببینی و عوض نشی. نمیشه دوستِت دارم یکی رو شنید و رفتنش رو یکی دیگه رو دست داشتنش رو دید و همونجوری زلال موند. منم عوض شدم، همونطور که تو عوض شدی، هونطور...
-
دلدله
شنبه 9 مهرماه سال 1390 19:54
از صبح روی این صندلی نشستم و هوای بیرون مدام داره تغییر میکنه. آفتاب بود، ابر شد. ابرها تند حرکت کردند، باد اومد. بارون گرفت. قطع شد و باز باد اومد. سرد شد. تیره شد، تار شد. من اما تغییری نکردم. هنوز روی این صندلی نشستم. نمیدونم تغییر دیگه برام جذاب نیست یا درون متلاتمم باعث میشه این تغییرات به چشمم نیاد. دلم یه شاخه...
-
بر پشت سمندی نو زین که گویی قرار اش نیست
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 03:30
به قول شاملوی بزرگ: چه بی تابانه میخواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری ...
-
قصه همیشه تکرار
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 05:21
یک نصفه لیوان ویسکی، با دو تا حبه یخ، پشتش هم یه بهمن بلند، عوارض شنیدن این خبر بود. چرا انقدر آسون بود و راحت؟! خیلی گذشته، با اینکه عید دیدمش و خودم نرفتم جلو، با اینکه خیلی وقته تموم شده و برام مرده، با اینکه کارش انقدر احمقانه بود که جای هیچ حرفی نمیذاره، اما یه جوریه. یک چیز تلخ و شیرین که نه میره پایین، نه حل...
-
ایران بعد از دو سال
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 06:59
حس عجیبی بود، بعد از دو سال برگشتن به جایی که هنوز دوستش داری و هنوز خاطره های خوبش بیشتر از دود و شلوغی و بی نظمی به یادت مونده. شهر همون شهر بود. هیچ چیزش برام عجیب یا تازه نبود. ترافیک همون ترافیک، رانندگی ها هم همون رانندگی ها. یه کم تمیزتر که البته انگار به خاطر عیده. تنها چیزی که خیلی به چشم میومد، گرونی. ارقام...
-
نه سال گذشت
جمعه 3 دیماه سال 1389 01:17
هنوز حس غریب و مزخرفیه. هنوز هم عادت نکردم. هنوز هم راحت نیستم. از اون بدتر که اینجا تاریخ رو هم گم کردم و باید برم تو اینترنت ببینم امروزه با دیروز بود. هرچیزی تو غربت دو برابر میشه انگار.
-
عشق آتشین من، رفته از یادم...
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 19:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 داستان دو شخصیت عمده داره: ۱ - نفر اول میگه دوستت دارم. هروقت عصبانی با ناراحت هستی، نه تنها نمیره رو مخت، بلکه به هر طریقی سعی میکنه آرومت کنه. باهات حرف میزنه، باهات شوخی میکنه، نازت رو میکشه، لوست می کنه، قربون صدقت میره، میاد پیشت و .... ۲ -...
-
سال نو. حال نو؟!
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 04:51
بهار بهار باز اومده دوباره، باز تموم دلها چه بی قراره اما برای من دور ز خونه، بهارا هم مثل خزون میمونه ا مروز شد یک سال که اومدم اینجا.الان که برمیگردم و پشت سرم رو نگاه میکنم، میبینم یک سال پر از سختی، یک سال پر از اتفاق. اولش با دوری و دلتنگی و غم غربت شروع شد. ۵ کیلو وزن کم کردن گواه اون یکی دو ماه اول بود....
-
هشت سال گذشت، اولین سال در غربت
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 06:09
پاکت بی تمبر و تاریخ نامه بی اسم و امضاء کوچه دلواپسی ها، برسه به دست بابا... با سلام خدمت بابا! عرض کنم که غربت ما، انقدرام بد نیست که میگن راضیم الحمدا لله... یادمون دادن که اینجا زندگی رو سخت نگیریم از غم ویرونی تو روزی صد دفعه نمیریم یادمون دادن که یاد سوختن خونه نیفتیم خواب بود هر چی که دیدیم باد بود هر چی...
-
زنجره
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 01:38
دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمده ام از این شب تنگ! دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس. وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ. دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه، پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام چشم به راه، همه چشم و همه گوش: مست آن بانگ دل آویز که می آید نرم، محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم،...