-
I’ve seen God
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 03:38
زمانه همچون گذری است، باید از این گذر گذشت نه راه پیش دارد نه پس، باید از این سفر گذشت قسمت ما دربدری، سهم ما خوش باوری توی راه زندگی، مقصد ما دربدری ۱.اینجا صبحهای زود تا حدود ده صبح اگر بری تو مترو، همه شبیه هم هستن. چه با لباس رسمی و چه غیر رسمی، کارت محل کار به گردنشون آویزون، همه یه کوله پشتی به کولشون و یه آیپاد...
-
چهارگانه انتخابات
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 21:17
1. فکر میکنم خوشبخت ترین دانشجوهای ایران جامعه شناسها هستند، چون کلی موضوع برای تحقیق وپژوهش دارن.کل رفتار ما ایرانیها قابل تحقیقه.نمونش همین رفتار نزدیک انتخابات.4 سال تمام به زمین و زمان مملکت فحش و بد و بیراه میگیم.از بالا تا پایین اون رو مسخره می کنیم.کارهای با ارزشی مثل پرتاب ماهواره و سوخت هسته ای رو با مسخره...
-
گله نه، دله !
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 07:02
چند روزی هست که کون آسمون پاره شده و مثل چی داره بارون میاد.هم نم کشیدیم هم بر غممان افزود! یه جورایی هوای اینجا شبیه شمال خودمونه فقط یه کم سردتر، وگرنه که همون رطوبت و همون بارونا.شهر قشنگیه،طرفداران حزب سبز! رفتن تو دل جنگل شهر ساختن.پر از سبزی و گل و شکوفه، تنها دل ما دل نیست! از وقتی مامان برگشت تازه غربت من شروع...
-
نمی بینی دلم تنگه؟
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 17:05
نصیب نسل من فقط آوارگیه. گذشتن، گذاشتن، رفتن. اینجا خاک منه. خاکش بوی من رو میده. بوی بچگیم رو میده، بوی زمین خوردن، بوی شیشه شکستن، بوی دعوا شدن، بوی بمب، بوی موشک، بوی کوپن، بوی کنکور، بوی شمال، بوی جنوب، بوی دریا، بوی کویر، بوی عمر من، بوی ما، بوی پدر...این همه بو رو می تونی با "کوکو شنل" یا "جورجیو...
-
۷ سال گذشت
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 18:17
دیگر از سقف زمانه، آفتابی بر نمی تابد مرا کلبه جانم دگربار، روشنایی نیست در کنار پنجره دیگر، گل اندامم نمی ماند شهر خالی مانده بی او، آشنایی نیست کوچه باغان گذشته، خالی از فریاد شبگرد و غزل گشته باغ سرسبز جوانی ها، خزانی شد سالها بی بودنت بودم، تن به هر بیهوده فرسودم جمع این مطلب زدم من، زندگانی شد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 20:59
منو بگیر ...
-
Soldier party
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 11:41
۲۰ ما خدمت مقدس! سربازی، با ۲ روز اضافه خدمت، ۴۵ روز مرخصی استحقاقی، ۳۵ روز مرخصی تشویقی، ۱۰ روز مرخصی پایان دوره آموزشی، ۸ روز تقلب در مرخصی!، ۸۶ ساعت و ۱۵ دقیقه! مرخصی ساعتی و یه دنیا خاطره و تجربه و البته خنده، دقیقا در چنین تاریخی به پایان رسید و بنده لایق دریافت کارت پایان خدمت دوره ضرورت شناخته شدم! هر کسی موقع...
-
۲۶ !
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 13:47
اگر من بزرگ نمی شدم ، پدر نمی مرد اگر من بزرگ نمی شدم ، پدر بزرگ زنده بود چه ستمی کردم به شما با قد کشیدنم مادر! که چنین شکسته شدید نه مویی سپید بود ، نه پشتی خمیده ، اگر همان که بودم ، بودم نمی دانم اما حالا باید دوباره شمع را خاموش کنم
-
Reptile
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 00:00
آقا شیره خسته بود.کلی کار ریخته بود سرش و وقت سر خاروندن نداشت.همیشه معاونش ، مار ، هم کنارش بود که بعضی از کارها رو انجام می داد و تو بعضی کارهاش مشورت می داد، ولی اون هم رفته بود مرخصی .یه روباه هم اون گوشه نشسته بود آماده یه لغزش کوچولو تا بتونه به آرزوش تو همه این سالها برسه و جای اون شیر رو بگیره.گاهی نگاه چپ...
-
موج نو
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 22:11
پرسپولیس قهرمان شد، چون تیم منه، چون انرژی مثبت صدهزار نفر داخل استادیوم و میلیونها طرفدار بیرون اون رو می گرفت، چون چاره دیگه ای نداشت، چون خیلیها می خواستن که هر تیمی قهرمان بشه به جز اونها، چون... همه اینها دلایل محکمیه برای موفقیت یک تیم، اما پرسپولیس محکوم به قهرمانی بود به خاطر چیزی دیگر.ما ایرانیها خوش پیشباز و...
-
قهر
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 13:39
نگه دگر به سوی من چه میکنی؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فریب ها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی برو...برو...به سوی او، مرا چه غم تو آفتابی...او زمین...من آسمان بر او بتاب زآنکه من نشسته ام به...
-
عید آمد و عید آمد...
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 11:58
دست بده در دست یار، خنده بزن بر بهار غم رو فراموش بکن، میگذره این روزگار می خواستم فحش بدم، نذاشتن.می خواستم اعتراضی بنویسم، نذاشتن.می خواستم منفی بنویسم، نذاشتن.اما خوب، نمی دونم چرا همیشه این نوستالژیکه هست.همیشه از یه روز قبل از عید می رم تو خودم، گاهی بغض این گلومو می گیره که ماشالله انقدر اینور اونور هستم، باید...
-
Happy anniversary
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 16:32
Since you came along My life has changed I'm no longer insecure You took away my pain You showed me love Like I never knew before And though nothing's perfect Another year with you's been worth it I thank god for you and me I believe in happily ever after There's no joy like the sound of your laughter It seems that...
-
New vision
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 19:41
http://tanhaei.fotopages.com/
-
FaCt
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 18:13
پر فایده ِ بی ارزش ...
-
شش سال گذشت...
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 00:37
بنویس مهلت موندن، یه نفس بود سهم من از همه دنیا، یه قفس بود بنویس که خیلی وقته، واسه تو گریه نکردم سر رو شونه هات نذاشتم، مثل دستهات سرد سردم پ.ن 1: یک سال از خدمتم گذشت. پ.ن 2: انقدر همه چیز ریخته به هم که سگ فاحشه محل ما هم از اصالت حرف میزنه.نه عزیزم، مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید.
-
Mislead
جمعه 23 آذرماه سال 1386 18:38
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
Knocking on heaven's door
جمعه 25 آبانماه سال 1386 15:07
Life it seems will fade away Drifting further every day Getting lost within myself Nothing matters no one else I have lost the will to live Simply nothing more to give There is nothing more for me Need the end to set me free Things are not what they used to be Missing one inside of me Deadly loss, this can't be real...
-
Stoned in love
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 17:40
زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد از سر پیمان گذشت، با سر پیمانه شد شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد صوفی مجنون که دی، جام و قدح می شکست دوش به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد سه شب کمه، سه شب در سال کمه.یعنی 0.008 سال! خیلی کمه، اما از هیچی هم بهتره، خیلی بهتره.حتی اگه از این سه شب یک...
-
Ma B day
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 15:52
باز کن پنجره را، من ترا خواهم برد به سر رود خروشان حیات، آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز باز کن پنجره را ! صبح دمید داشت خراب میشد، داشت همه چیز بهم میریخت، یعنی دو تا خط قرمز داشت همه چیز رو خراب میکرد.مرخصی رو، ایام بابکیه رو، همه چیز رو.اما بخیر گذشت.دوباره برگشتیم به همون فاز آرامش...
-
MR.President
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 19:02
آقای رئیس جمهور...با من قدم بزن ! با من قدم بزن، من تورو می برم به محله هایی که "مواد" بازیچه دست بچه هاست.من تورو می برم به جایی که همه خونه هاش، پره از "بیجه" ها و "کرکس" ها و "خفاش شب" ها.من تورو می برم به خونه هایی که توش، میوه رویا شده و گوشت، آرزوی محال. با من قدم بزن ...سرهنگ ما خسته است، ۷ سال سابقه جنگ داره،...
-
Nightwish
جمعه 22 تیرماه سال 1386 16:54
هرچی میگذره، بیشتر به اثر پروانه ای اعتقاد پیدا می کنم.اینکه، از به هم خوردن بالهای یه پروانه توی یه شهر دور افتاده تو آفریقا، ممکنه یه طوفان مهلک تو نیمکره شمالی بوجود بیاد.همه زندگیها روی هم تاثیر دارن.هرچقدر هم بخوای خودت رو ایزوله کنی و از مردم و جامعه دور، باز هم تاثیر میذاری و تاثیر میگیری.کاریش هم نمیشه...
-
HD !!
جمعه 25 خردادماه سال 1386 14:35
You're just a poor misguided fool Who thinks they know what I should do A line for me and a line for you I lose my right to a point of view حکایت دست من و شیرینی عسل و دندونهای شما، حکایت جدیدی نیست.حکایت قدیمی، اما شنیدنی.میاین، اطراق میکنین، حتی میچرین! میریزین و میپاشین، به گند میکشین و میرین.مهم نیستا، اصلا ! میگن...
-
از کنار هم میگذریم...
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 19:19
ای ساربان، ای کاروان لیلای من کجا می بری؟ با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا این جهان، برپا بود این عشق ما بماند به جا تمامی دینم به دنیای فانی شراره عشقی، که شد زندگانی به یاد یاری، خوشا قطره اشکی به شور عشقی، خوشا زندگانی همیشه خدایا، محبت دلها به دلها بماند، بسان دل ما که...
-
00:49
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 22:53
از بغض و فریاد خسته شده ام از دوباره ها بیزارم دوست دارم بروم یک جای دور از آنجا دستی تکان بدهم و تمام. این حال اکنون من است تا چه پیش آید... من و تو خیلی به هم شبیهیم، با اینکه یکبار بیشتر ندیدمت و چیز زیادی ازت نمیدونم، اما خیلی شبیهیم.شاید چون جای تورو گرفتم، شاید چون پا جای پای تو گذاشتم.هرکدوم دلایل خودمون رو...
-
Breakaway
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 17:11
آمدم به کوی ات، به شکار رفته بودی تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟ بهترین راهکار در مواجهه با دریاچه یخ زده، یا اینه که به کل بی خیالش بشی، یا اگه میخوای واردش شی، با لوازم کامل این کار رو بکنی و یا اینکه همون اول و قبل از اینکه به جاهای عمیقتر برسی، بکشی بیرون.وارد نشدن از لذت بردن جلوگیری میکنه، لوازم کافی...
-
مرد جان به لب رسیده را چه نامند...
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 20:21
شیوه نوشین لبان، چهره نشان دادن است پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است چون به لعلش میرسی، جان بده و دم مزن مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است میگذرن، این روزا میگذرن و گردشون میمونه.خاک خاکه، گرد هم گرده، حالا چه خوش بگذره، چه بد.میسازیم خاطره هارو، میبازیم رابطه هارو، اما باز هم میگذرن، این روزا میگذرن.برای هرکدوممون...
-
Mistique
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1386 00:39
اگرچه نگرانی زیاده، اگرچه دلمشغولی زیاده، اگرچه درگیری ذهنی زیاده، اگرچه میدونم آخرش گند میزنی، اگرچه قابلیت انجام خیلی کارها رو پیدا کردم، اگرچه قابلیت شنیدن خیلی چیزهارو پیدا کردم، اگرچه 24 ساعت شد 29 ساعت و چه خوب شد که شد، اگرچه هممون داریم توی "گه" بالا پایین میپریم و در عین حال شلنگ گرفتیم دستمون که بقیه رو...
-
Quench
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 12:38
من فکر میکنم، هرگز... نبوده قلب من اینگونه، گرم و سرخ احساس میکنم، در بدترین دقایق این شام مرگزای، چندین هزار چشمه خورشید در دلم، می جوشد از یقین احساس میکنم در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان، می روید از زمین آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز در برکه های آینه، لغزیده تو به تو من آبگیر صافی...
-
Poppeteer
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 18:14
خالیه، از چی، نمیدونم، اما خیلی خالیه... باید پرش کنم، باز هم از چی نمیدونم، ولی اگه اینجوری پیش بره کار به جاهای باریک میکشه... گفتم تو روابط انسانی، به قانون بقا عقیده دارم؟ فرقش با حالت ماده اینه که ممکنه یه ماده مثلا کاملا بسوزه و به انرژی یا انرژیهای دیگه ای تبدیل بشه ولی تو روابط انسانی وقتی به یکی انرژی میدی،...